سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آتشی که بر پا شد

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

یکشنبه 86 آذر 4  7:24 عصر

چند هنگامی بود که میخواستم،تارنگارم را به روز کنم،ولی افزون بر هزار کاری که برای خود تراشیده ام،درگیر یک نسک(کتاب)شدم که زمان و نیروی بسیاری را از من گرفت.نام این نسک 440 دیمه(صفحه)ای،«راز داوینچی»بود.نمیدانم،آن را خوانده اید یا نه.با آنکه دانش کمی از ماهروژ(تاریخ)و آیینهای یهودی و ترسایی(مسیحی)و چندخداییگری(پگانیسم،آیینهایی چون مهرپرستی(میتراییسم)و خدایان مصر و یونان باستان)دارم،دل به دریا زدم و آن را خواندم(اگر تاکنون این نسک را نخوانده اید،ولی خواندن آن را در سر دارید،باید پیش زمینه ای درباره آیینهایی که گفتم داشته باشید،وگرنه یا داستان را نیمه رها میکنید و یا بنمایه(مفهوم)داستان را درنمییابید،به ویژه اینکه ترزبانگر(مترجم)آن خوب نباشد).نسکهایی از این دست،ویژگیهایی دارند که با همه دلچسبی و شیرینیشان،نیروی خواننده را کم میکنند،آن هم خواننده ای چون من که گاه خواندن فرگرد(فصل کتاب)پنج دیمه(صفحه)ای از این نسک را یک روز به درازا میکشاندم و برای اینکه بنمایه واژگان و جستار(مبحث)های به کارگرفته شده را دریابم(بفهمم)،میبایست،درباره آنها پژوهش میکردم(تحقیق میکردم)و این کار مرا کند میکرد.از سویی دیگر،چون من این داستان را از روی رایانسک(کتاب الکترونیک)میخواندم،خواندن این نسک،کندتر پیش میرفت.خرده(اشکال)های فراوان از درونمایه(تم،موضوع)داستان میتوان گرفت و نیز لغزش(اشتباه)های داستان نویسی،ولی با این همه،این داستان از«دن براون»،چیزهای بسیاری داشت که مرا با خود همراه کند.چنان با داستان درگیر شدم که 90% رویدادهایی که گاسیدم(حدس زدم)،درست از آب در آمد،هتا(حتی)دو گذرواژه(پسورد،رمزعبور)پسین(آخری)را،بسیار پیشتر از قهرمانان داستان،یافتم و هیچکس نمیتواند دریابد که این کار،تا چه اندازه برای من شیرین بود.

بگذریم...بازگفت(تعریف،روایت)این رویداد،بهانه ای بود که به جستار امروز برسیم.با هم،همراه میشویم،تا بررسی کنیم؛چگونه میتوان از خود،به خود رسید...

جهان بینی ما

نمیدانم تاکنون به واژه«جهان بینی»برخورده اید یا نه.این واژه،جستاری ورجاوند(مهم)در گفتارهای فرزانیک(فلسفی)است.به زبان ساده تر؛جهان بینی، دیدگاه هر کس درباره جهان پیرامونش است و هر آنچه که دوست میداریم و چه دوست نمیداریم،در این گستره(حیطه)جای میگیرد.

جهان بینی هرکس،نمایانگر گذشته،اکنون،آینده و منش(شخصیت)اوست.گرچه جهان بینی،یک ویژگی سرشتین(ذاتی)نیست،ولی چون با دلبستگیها(علایق)ی ما پیوسته(مرتبط)است،دگرگونی در آن کمی سخت و دیر انجام میپذیرد.اینکه ما چه خوراک(غذا)،چه رنگ و هتا(حتی)چه آهنگی دوست داریم،همه و همه،بخشی از جهان بینی ماست.

از دیدگاه من،سه چیز در زندگی ما،جهان بینی مان را پایه ریزی میکند:الف)تبار و نژاد...ب)خانواده...ج)منش:

1)تبار و نژاد:بسیاری از ویژگیهای مردمان،برگرفته از نژاد آنهاست،چنانچه تمیستوکلس(Themistocles)،ماهروژنویس(مورخ،تاریخنویس)یونانی،در نوشته هایش آورده:«بیشتر ایرانیان،درباره زنانشان،بسیار رشکین(حسود)هستند.به سختی(به شدت)زنانشان را پاسداری میکنند،تا چشم بیگانه ای به آنها نیفتد.زنانشان را در اندرونی خانه هایشان جای میدهند و هنگام رهسپاری(سفر)،در پرده میگذارندشان،تا ناآشنا(غریبه)یی ایشان را نبیند»کمتر نژادی به سان ایرانیان،زنان خود را گرامی داشته است.شما در نگاره(نقاشی)ها و پیکرتراشیهای ایرانیان،یا زن نمیبینید و یا اگر ببینید،جامه ای زیبا و پوشیده بر تن دارد و این از آن روی است که در فرهنگ ناب ایرانی،زنان همواره گرامی داشته شده اند.اینکه برهنه دوستی،بدین سان میان مردم ما رواگ(رواج)یافته،هنایش(تاثیر)فرهنگهای پلشت و بی ریشه بیگانه است که ریشه فرهنگ سترگ ایرانی را میخشکاند.بر ما بایسته است که به هوش باشیم و از فرهنگ خویش پاسداری کنیم.

جنگاوری و پاسداری از میهن نیز از ویژگیهای ایرانیان است.ایرانیان کمی را میتوان یافت که فرمانروایی بیگانه ای را بر خود بپذیرند.گذشته،نشانگر این گفته هست که شاید در روزگارانی،سردمداران ایران توانایی رویارویی با دشمن را نداشته اند،ولی مردم ایران،به دور از هر کیش و آیینی که دارند،جان خود بر سر این راه نهاده اند.مردمان بسیاری پس از تازش(حمله)بیابانگردان تازی(و هر بیگانه دیگری)به ایران زمین،جان بر سر این راه داده اند.8 سال جنگ نابرابر عراق با ما نیز روشنگر این گفته است.شاید بیشترین جانباختگان(شهدا)ما مسلمان باشند،ولی ما شیرمردان و شیرزنانی بسیاری از زرتشتیان و ترساکیشان(مسیحیان)و یهودیان داریم که جان بر سر این میهن اهورایی نهاده اند.روان تک تکشان شاد.

دانش دوستی،یکی از ویژگیهای آشکار(بارز)میان ایرانیان است.دانشگاه گندی شاپور(جندی شاپور)که یکی از بزرگترین و کهنترین دانشگاه در جهان است،روشنگر این گفته است.در دستگاه بزرگ هخامنشی هم که بخشی از چین تا بخشی از اروپا و همه آپاختران(شمال)فریکا(آفریقا)را در بر میگرفته است،میبایست هماردار(حسابدار)ان و انگارشگر(ریاضیدان.واژه انگارش(علم ریاضی)و انگارشگر،از نوآوریهای پورسینا(ابن سینا)است که در نسک(کتاب)دانشنامه علایی آمده است)انی دانشور میبودند که سامانه آبری(اقتصادی.این واژه کردی است)سترگ ایران را رایانگری(محاسبه)کنند و این جز با پرورش دانشورانی در همه زمینه های دانشیک(علمی)،شدنی نبود.چنانچه خدایگان شاپور یکم(اول)،شاهنشاه ساسانی،میفرماید:«جنگاوریهایمان مرزها را میگشاید و دانشمان مغزها را»این گفته ها از روی خودپسندی گفته نشده.بیگمان میهن زیبایمان،این چنین بوده است که شهریار(شهر+یار.ایرانیان به شاهنشاه ایرانی کشورشان میگفتند،بدین آرش(معنا)که شاهنشاه آمده است تا ما را در بالندگی کشور،یاری کند.من بر این باورم که واژه نغز شهریار،میتواند برابر درستی برای واژه نادرست«رییس جمهور»که به آرش(معنا)سرپرست و فرنشین(رییس)مردم است،باشد)ایران زمین اینچنین سخن رانده است.محمد،پیامبر تازیان نیز درباره ایرانیان گفته:«لو کان العلم فی الثریا لنا فیها رجالا من فارس؛اگر دانش در ستاره پروین(ثریا)باشد،مردمانی از ایران در آنجا هستند»

دین(این واژه پارسی است که به زبان تازی راه یافته)داری و آییندوستی نیز یکی از ویژگیهای ما ایرانیان است.همه پیامبران،آیین خود را برای ما به ارمغان آورده اند تا پرستش(این واژه برابر با واژه تازی«عبادت»نیست.عبادت،برابر با بندگی کردن است)درست خدا،فرهنگ بالنده و همزیستی مهرورزانه را به ما یاد بدهند.ولی اینکه چرا در برخی از جاهای جهان،شمار(تعداد)بیشتری(و درباره یهودیان،بسیار بیشتر)پیامبر برای راهنمایی مردم آمده،خود جای بسی اندیشه دارد.ماهروژ(تاریخ)نشانگر این است که ایران زمین در همه روزگاران خود،دو پیامبر به خود دیده است؛یکی«مهاباد» و دیگری،پیامبر مهر و دوستی«زرتشت»(«مانی»و«مزدک»پیامبرانی از سوی خدا نبوده اند،ولی اندیشه های مردم دوستانه ای داشتند).از این رویداد میتوان چنین برداشت کرد که در ایران زمین،آنسان فرهنگ بالا بوده که چندان نیاز به دوباره گویی آموزه های دینی و پرستش خدا،از سوی پیامبران نوین(جدید)نبوده.چنانچه در پاسخنامه خدایگان یزدگرد سوم شاهنشاه ایران به عمر خطاب،پیشوای تازیان،میخوانیم:«تو مرا به سوی الله اکبر و خدای یگانه میخوانی،بی اینکه بدانی من و مردمان کشورم،از مردمانی هستیم که در هیچ زمانی جز خدای یگانه،کسی را نپرستیده ایم...»خنده دار اینجاست که 2000 سال پس از آیین مهرورز زرتشت،پیامبر اسلام برای اینکه به تازیان بیابانگرد،بدریاباند(بفهماند)که پاکی چیز خوبی است،گفته:«النظافه من الایمان:پاکی از باورداشت(ایمان)است»

و...بسیاری چیزهای دیگر که میتوان در گستره(حوزه)نژاد،جای داد.

2)خانواده:هر کسی در خانواده خود پرورش مییابد.از همین روی،بسیاری از خویها(عادات)و رفتارهای خانواده،ما را میهناید(تاثیر میگذارد).یک زبانزد(ضرب المثل)ایرانی،درباره گزینش همسر آینده،میگوید:«نخست،مادر(این واژه پارسی،برگرفته از واژه آریایی«ماتر»است که برابر با«بزرگ»و«سرور»است.در فرهنگ ناب ایرانی،همواره به جایگاه(مقام)مادر،ارج نهاده شده و خدایگان کوروش دادگر،با همه بزرگی و شکوهشان،همواره زیر دست مادر خویش،بانو«ماندانا(دختر«آسیتاک»نیای مادری خدایگان کوروش دادگر و از فرمانروایان«ماد»)»مینشسته اند)را ببین،سپس دختر را بگیر».از این زبانزد(ضرب المثل)،چنین برداشت میشود که چون مادر هسته و ریشه درخت خانواده است،هر گونه که رفتار و منش داشته باشد،هموندان(اعضا)خانواده نیز آنگونه اند.پدر نیز تنه تنومند این درخت است و همکاری درست او با مادر،میتواند به بالندگی فرزندان و خانواده بیانجامد.

خانواده ای را بینگارید(تصور کنید)که به پرورش و فرهیختن(تربیت)فرزندان خود،روی نمینمایاند(توجه نمیکند)،اگر فرزندان هم هیچ الگوی درستی برای پیشرفت خود نداشته باشند.چه خواهد شد؟بیشتر پدر و مادرها گمان میبرند که اگر سرمایه های پولی برای فرزندانشان فراهم کنند،بهترین کار را برای فرزندانشان انجام داده اند.از این روی،یادشان میرود که فرزندانشان،بیشتر(و به همراه سرمایه های پولی)نیازمند سرمایه های فرهنگی و دانشی هستند،تا افزون بر اینکه زندگی آرام و آسوده ای داشته باشند،فرهنگ سترگ ایرانی،روشنگر راهشان باشد و این فروزه(مشعل)را به فرزندان آینده بسپارند.در بیشتر این خانواده ها،همه هموندان(اعضا)،با شور(شوق)دانستن،بیگانه اند و فرزندان به هر الگویی دستیازی(تمسک)میکنند.جوانان ساده انگار امروز،در پی الگوهایی دم دستی هستند که خواسته هایی مانند خودشان داشته باشد.اگر خانواده،راهنمایی درست،در این باره نباشد،چه پیش خواهد آمد؟الگوهای ساده انگارانه،پس از زمان جوانی و نادانی،رخت برخواهند بست و آنچه میماند؛(اگر بخت یارشان باشد و از مهرورزی به خدا،تنها نامی از او برایشان مانده باشد)پوچی و تهیگی(خلا)درونی است.در بهترین گونه(حالت)،فرزند اینچنینی،جز اینکه به پول برسد و جهان بیرونی خویش را بسازد و به موریانه آز(هوس و طمع)،جهان جان(روح)خویش را از درون،تهی کند،راهی پیش پای خود نمیبیند و هم اوست که با این پوچی،پدر یا مادر فرداست.پدر یا مادری که فرزندان خود را باید به نیکی بپرورد،تا مایه سربلندی او و میهنش شوند،کاری که در آن ناتوان است.گرچه بسیاری،از روی نادانی،فرنام(عنوان،صورت مساله)را پاک میکنند و میگویند:«چرا باید اینگونه رنج ببریم تا فرزندانمان را بپروریم؟هر کس همانگونه که دوست دارد،زندگی کند.هر کسی راه خود را مییابد.ما نیز همان میکنیم»برای اینان،پدر و مادری،تنها،خور و خواب و زادآوری(تولیدمثل)است.پس این میان،ویچاردن(ادای وظیفه)چه میشود؟

من خود در خانواده ای فرهنگی پا به جهان گذارده ام،پدرم دبیر و مادرم آموزگار(معلم)هستند.ایشان نام مرا«کاوه»نهاده اند.در خانواده من،مانند هر خانواده دیگری،پیش از اینکه این نام،بر من گذاشته شود،نامهای بسیاری نامزد بودند.به گفته پدرم،نامهایی چون؛رهام،کیکاووس،کوهیار،کی آرش و...نامهایی بودند که میخواستند بر من بگذارند(همانگونه که دیدید؛همه این نامها ایرانی بودند).نامم از آن روی«کاوه»نهادند که پدر و مادرم نمایش(تئاتر)«کاوه دادخواه»را دیدند و همرای(متفق القول)با یکدیگر این نام را که بر من است،بر من نهادند.نامی که دوستش دارم و جدا از نام«کاوه آهنگر»که«درفش کاویانی»اش سالیان سال،پرچم ایرانیان بوده،از این روی دوستش دارم که تا اندازه ای بیانگر خوی(روحیه و عادت)من است.«کاوه»همچم(مترادف)کاونده،جوینده و پوینده است و به گمان من،همواره در زندگی ام کوشیده ام که همچون نامم باشم.چون نام من کاوه نهاده شده بود،نام برادرم را«کامیار»نهادند.

شاید شیوه نامگذاری،چندان به چشم نیاید،ولی خود نشانگر فرهنگ و جهان بینی خانواده است(مگر اینکه بختامدانه(اتفاقی)باشد).برای نمونه،من پسرعمویی(برابر درستی برای واژه«عمو»نیافتم.نزدیکترین واژه ای که بود،واژه«کاکا»بود که بسیار دور مینمود.اگر برابر درست آن را یافتید،مرا نیز آگاه کنید.سپاسگذارتان میشوم)دارم که نامش«پدرام(این نام ایرانی،برابر با«خوشبخت»)»است.زمانی که 7 سال بیشتر نداشت،پدر و مادرش برای اینکه او با خواهر تازه پای به جهان نهاده اش،ناآشنایی(غریبی)نکند،نامگذاری خواهرش را به دوش او گذاشتند و او با رویکرد(توجه)به هنایش(تاثیر)فرهنگی خانواده اش بر پیشینه و جهان بینی او(و بی هیچ زبانرانی(دخالت)ی)،نام«آناهیتا(نام زیبای پارسی که کوته شده(مخفف)آن در امروز،برابر با«ناهید»است.آناهیتا در آمیزه(ترکیب)ای از این دو واژه است؛آنا(پیشوند بازدارنده«بی»)+اهیته(گناه)=بیگناه)»را برای خواهرش برگزید.

رفتار درست در خانواده،جهان بینی درست به ما میدهد.با جهان بینی درست،اگر پیرامون ما پر باشد از فرهنگهای کم ازرش و هرچند در جامه پررنگ و نگار،ما راه خویش را یافته ایم و به چیزی دست یازیده ایم(تمسک جسته ایم)که مانا و پایستار است و جدا از آنکه جان(روح)ما را میپرورد،آینده روشنی را نیز برای ما میسازد.آینده روشنی که همه جای آن را پول فرانگرفته و این باور که میگوید:«داراییهای ما،در کنار فرهنگ ما هستند که ارزش مییابند،وگرنه هیچند»،زندگی ما را شیرینتر از گذشته میکند.

3)منش:هر کسی به فراخور سرشت خود،دیدگاههایی درباره پیرامونش دارد که ویژه اوست.آنچه از پیرامونمان دریافته ایم نیز به ما در این دیدگاه یا بهتر بگوییم؛به جهان بینی،کمک میکند.پیش از این،گفتیم که جهان بینی هر کس،گذشته،اکنون،آینده و منش او را میسازد(وارون این گفته نیز درست است و اینان با هم در اندرکنش(تعامل)اند).چرایی این گفته را اگر در پندار و گفتار و کردار خویش بنگریم،نیک خواهیم یافت.گاه میشود که پیرامون،خواستار این نیست که شما جهشی درونی داشته باشید،ولی چون این خواسته درونی شماست و شما نیز به این باور رسیده اید که باید پیکرپوش(قالب)تن بشکنید و از خود رها شوید،تا به آنچه میخواهید،برسید،خواه آن چیز خوب باشد،خواه بد.گرچه همیاری پیرامونیان(اطرافیان)خیز شما را به سوی آنچه که میخواهید،بلندتر میکند،ولی این شما هستید که نشان میدهید که میخواهید چگونه باشید و جهان بینی شما چه خواهدگفت.

جهان بینی هرکس بر یک شالوده بنیان نهاده شده.یکی بر سر پول بنیان مینهد،یکی بر سر دیوکامی(امیال شیطانی)،آن یکی هم بر سر تخت و گاه(واژه«جاه»برگرفته از همین واژه است).برای نمونه،جهان بینی من،بر سر شور(شوق)دانستن،بنیان نهاده شده.بیگمان،باید بگویم که 85% رویدادهای زندگی ام،در همین کار دگرگون شد و من از این رویداد،بسیار خرسندم.هنوز سه سال و نیمم نبود که برای اینکه بدانم در نسک(کتاب)های نسکخانه(کتابخانه)پدرم چه نوشته شده،خواندن و نوشتن را از بر بودم.شاید خنده تان بگیرد که من در کودکی دوست داشتم که پدرم،یک نسکفروشی(کتابفروشی)داشته باشد.پدرم به شوخی به من میگفت:«آره دیگه،همینم مونده.همه نسکها رو دزدا ببرن که چی؟کاوه جان داره نسک میخونه و هیچی نمیشنوه»راست میگفت،هنگام نسکخوانی(کتابخوانی)،من بیهوشم،همه جهان من در آن نسک جای میگیرد.بارها شده که در زمان گم شده ام و هنوز هم اینگونه ام.شور این داشتم که بدانم و بهترین آبشخور برای من،تنها نسک بود و بس.شاید باور نکنید که من در 10سالگی،در خانه مان،همراه با برنده برنده ها،در برنامه دوستداشتنی«مسابقه هفته»برنده شدم و در آن زمان،این افسوس برای من ماند که چرا در این برنامه نهنبازیدم(شرکت نکردم).نسک(کتاب)مرا به جهانی میبرد که دوستش داشتم.دوست داشتم،مانند پدرم باشم،نویسنده و مردمان فرهنگی نیست که او نشناسد،به او رشک(حسد)میبردم.در کودکی برای من الگوی خوبی بود و هنوز هم هست،ولی من بر این باورم که میبایست در هر زمینه،باید یک الگو داشت،نه اینکه در همه کارهای روزمره خود یک الگو داشت.

شور دانستن و بزرگ شدن در یک خانواده فرهنگی،مرا به گونه ای پرورد که کارهایم را با دیدگاه فرهنگی بودن یا فرهنگی نبودن،بسنجم و پندار،گفتار و کردارم نیز بر همین بنیان،پایه ریزی شد.نگاه نخست من هم به فرهنگ سترگ ایران بود.هیچگاه در جستاری سخنفرسایی نکرده ام که در کردارش بمانم.اگر از فرهنگ ایران میگویم،جان و تن من از اوست.گریچه(اتاق.اتاق واژه ای ترکی است)ام،دستنوشته هایم،گفتارم،اندیشه هایم...و هتا(حتی)از گوشی همراهم هم میتوان دانست که چه سان بر آنچه که گفته ام،پایدارم.

جستجو در فرهنگ سترگ ایران و گاه کشورهای دیگر(من نمیگویم که فرهنگهای دیگر،هیچند و تنها این فرهنگ ایرانی است که از همه برتر است،ولی بر این باورم که فرهنگ سترگ ایران،چیزهای بسیاری برای گفتن دارد و هر ایرانی میتواند،با دست یازیدن به آن،سربلند باشد)،از من کاوه ای دیگر و شاید سومایی دیگر ساخت که راه خود را با آنها پیدا کرده است.از گفته هر کسی چیزی آموختم.از پورسینا(ابن سینا)آموختم:«تا بدانجا رسد دانش من/تا بدانم همی که نادانم»و این شور مرا برای دانستن بیشتر و بیشتر میکرد.

شاهنشاه توس و استاد سخن،فردوسی در شاهنامه اش به من گفت:«توانا بود هر که دانا بود/ز دانش دل پیر برنا بود»او بارها به من گفت:«سخن چون برابر شود با خرد/روان سراینده،رامش برد...کسی را که اندیشه ناخوش بود/بدان ناخوشی رای او،گش بود»او از روی مهر به مام میهن،به من گوشزد کرد:«از آن روز دشمن به ما چیره گشت/که ما را روان و خرد تیره گشت...از آن روز این خانه ویرانه شد/که نان آورش مرد بیگانه شد...اگر مایه زندگی بندگیست/دو سد(صد)بار مردن به از زندگیست»هم او بود که آتش ایرانپرستی را در جانم انداخت و از گرمای این آتش،سالهاست که دوست دارم هر آنچه که خود درباره فرهنگ ایران یافته ام به دیگران بگویم تا شاید کسی با من همراه شود.او به من الگوهایی درست و درخور،پیشنهاد کرد:«فریدون فرخ،فرشته نبود/به مشک و به عنبر سرشته نبود...به داد و دهش یافت آن نکویی...تو داد و دهش کن،فریدون تویی»

ناصرخسرو مرا آموخت:«درخت تو گر بار دانش بگیرد/به زیر آوری چرخ نیلوفری را»او بر من نهیب میزد:«من آنم که در پای خوکان نریزم...مر این گوهرین لفظ دری را»به من آموخت که نزد کسانی که فرهنگ در ایشان راهی ندارد،از فرهنگ(به ویژه فرهنگ ناب ایرانی)سخن نرانم.

مولانا در نسک(کتاب)«مجالس سبعه»خود به من گفت:«گرچه نتوان به مانند عقابی در آسمان پریدن،ولی توانست به مانند پرنده ای کوچک،به غایت توان پریدن»شاید نتوانم مانند فردوسی،پور سینا(ابن سینا)،ابوریحان بیرونی،خیام،شیخ بهایی و...استاد(پروفسور)محمود حسابی شوم،ولی در راه ایشان که میتوانم تلاش کنم و گام بردارم و دل همیشه تشنه خویش را از فرهنگ سترگ ایرانی سیراب کنم.او در چامه(شعر)هایش مرا به یاد خودم و روزگارم انداخت:«چه دانستم کاین سودا مرا زین سان کند مجنون/دلم را دوزخی سازد،دو چشمم را کند جیحون...چه دانمهای بسیار است،لیکن من نمیدانم...که خوردم از دهانبندی در آن دریا،کفی افیون»

چامه گوی(شاعر)دلسوخته،حافظ شیرازی،دوش با من گفت:«آسایش دو گیتی،تفسیر این دو حرف است/با دوستان مروت،با دشمنان مدارا»او بارها مرا یادآور شد که دشآرم(عشق)بیخردانه،بی ارزش است(چنانچه در نسک«بهشت گمشده(Paradise Lost)»،«جان میلتون(John Milton)»گفته که دشآرم(عشق)رویکرد دوم خرد است).او مرا به این رهنمون شد که در هر چیزی که میخواهم دوستش بدارم،نخست خرد را پیشه کنم تا پس از آن دلریش(ناراحت)نشوم:«کی شعر تر انگیزد،خاطر که حزین باشد/یک نکته از این معنی،گفتیم و همین باشد...هر کاو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز/نقشش به حرام ار خود،صورتگر چین باشد...در کار گلاب و گل،حکم ازلی این بود/کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد»او به من گفت که در گزینش راه،خرد پیشه کنم:«راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد/شعری بخوان که با او رطل گران توان زد»حافظ شیرین سخن به من گفت،اگر راهم را یافتم،در آن پافشاری کنم تا به آن برسم:«گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/گر سرزنشها کند خار مغیلان،غم مخور»حافظ،با سخنان شیرینش مرا گفت که اگر دلبرت را یافتی،تنها او را ببین و بس:«به تیغم گر کشد،دستش نگیرم/وگر تیرم زند،منت پذیرم(این چامه را استاد شجریان با دگرگونیهای فراوان،در گردآیه(آلبوم)«معمای هستی»خوانده اند)»در این راه،دیگران بهانه ای هستند که تو با دلبرت باشی:«در دل ندهم،ره پس از این،مهر بتان را/مهر لب او،بر در این خانه نهادیم»

خیام،گرچه انگارشگر(ریاضیدان)ی دانشور(او تنها انگارشگر در جهان است که هر پرسشی و پاسخ انگارشی(ریاضی)در نسک(کتاب)های خود آورده،از خود اوست و وامدار کسی نیست)است،ولی گهگاه،هنر چامه سرایی اش را به رخم میکشد.او از کج پیمانی(بیوفایی)جهان با من گفت،که اگر بخواهم دست کم،نامی نیک از من بماند،راه او را دنبال کنم:«آنان که محیط فضل و آداب شدند/در جمع کمال،شمع اصحاب شدند...ره از این شب تاریک،نبردند برون/گفتند فسانه ای و در خواب شدند»

سعدی شیرازی کسی بود که شگفتی مرا برانگیخت.همه گلستان او را میخوانند و به به و چه چه میکنند،ولی کمتر کسی میداند که این آفرینه(اثر)سترگ ادبیک(ادب واژه ای پارسی است که به زبان تازی راه یافته)،در یک ماه،از سوی(به وسیله)او نگاشته شده است.چگونه میتوان به این تندی نوشت و در یادها ماند؟او با نویسگان(ادبیات.از آنجا که«ادب»واژه ای پارسی است و افزودن بخشهای تازی بر آن سزا نیست،واژه نویسگان را برگزیدم)آموزگانی(تعلیمی)خود،راه زندگی را بر ما روشنتر میکند:«پسر نوح با بدان بنشست/خاندان نبوتش گم شد...سگ اصحاب کهف،روزی چند/پی نیکان گرفت و مردم شد»سعدی نه تنها در راهنمایی درست زندگی،چیره دست است،که(بلکه)در راهنمایی اینکه چگونه خدا را هم دوست داشته باشم،راهنمایی ام کرد:«گر برود جان ما،در طلب وصل دوست/حیف نباشد که دوست،دوستتر از جان ماست؟»

باباطاهر،این دلسوخته بی آلایش،مرا آینده نگری در زندگی آموخت:«مکن کاری که بر پا سنگت آیو/جهان با این فراخی،تنگت آیو...چو فردا نامه خوانان نامه خوانند/تو را از نامه خواندن،ننگت آیو»او به من گفت که جز به خانه دوست(که تنها یک راه دارد)،ره به جایی نبرم:«کجا بی جای ته،ای بر همه شاه/که مو آیم بدانجا،از همه راه...همه جا،جای ته،مو کور باطن/غلط گفتم،غلط،استغفر الله»

و بسیاری دیگر که اگر از هر کدام کمی بنویسم،برای خود نسکی(کتاب)جداگانه خواهدشد و اینها بود که در من گرد آمد و در من شور دانستن انداخت.

گرچه بیشترین بار به سامان رساندن جهان بینی من را نسکخوانی(کتابخوانی)بر دوش داشت،ولی آهنگهایی را هم که گوش کردم،در این راه کمک شایانی به من و جهان بینی ام کردند(راستش را بخواهید من پیرامونیانم را با این نگاه که چه میخوانند و چه میشنوند و چه میبینند،رده بندی(طبقه بندی)میکنم).من در خانواده ای بزرگ شدم که همه خنیای ایرانی(موسیقی سنتی)دوست داشتند و خواه ناخواه من نیز به سوی آن کشیده شدم،بیشتر با آن ویژگیهایی که گفتم،سازگار بود.ترانه های کودکی و نوجوانی و جوانی من،ترانه های دمبولی این سو و آنسوی آبها نبود.خانواده به من آموخت،هنگام شادی،اندوه،خواب،خشم،بیزاری...و رهایی چیزی گوش کنم که درخورم باشد و جدا از آنکه همیشه برایم بماند و روزی پیش خود شرمنده نباشم که چه به خورد گوش و چشم و مغز خود داده ام،چیزی گوش کنم که پایستار باشد.دل و خرد من،مرا به چیزی رهنمون شدند که آرامشم را از آن دارم.خنیای ایرانی(موسیقی سنتی) و خنیای بومی(موسیقی محلی)آنسان مرا هنایید(تاثیر گذاشت)که من استانهای ایران را به خنیا(موسیقی)شان میشناسم و از هر کدام،در جای خود بهره و کام(لذت)جستم.

همه اینها جهان بینی مرا ساخته اند و اکنون من به کمک آن مینویسم،سخن میرانم...و دل به کسی میبندم.نمود همه اینها،بیشتر در نوشته های من است.اینکه پیرامونیانم را به اندازه پاکی دلشان دوست بدارم،از همین آموزه هاست.گرچه ترانه هایم،کمتر این رنگ و بو را دارند،ولی باز دلنشینتر از هر رویدادی است که از فرهنگ به دور باشد(باشد روزی که همه ترانه ها و چامه هایم،رنگ جهان بینی ام را بگیرند:«آدم بزرگا خودشونو دسته بندی میکنن...

دسته های زن و مرد...

عرب و ترک و عجم...

سر چیزایی الکی،با همدیگه دعوا میکنن

خودشون میگن:«گفتگو و حق بشر...»

بعدشم به همدیگه بمب و موشک میزنن

قتل و غارت و تجاوز به عنف

شده یه کار عادی واسشون

وقتی اشتباهی میکنن...

میگن اشکال نداره،بچگی کرده دیگه

بچگی شده،مساوی حماقت واسشون

اما نمیدونن اگه...

دوتا بچه رو توی اتاقی بذارن...

یکیشون اسراییلی،اون یکی هم فلسطینی...

بچه ها همبازی میشن

انگاری با هم دیگه همزبونن

اگه دو تا بچه رو تنها بذاری...

نمیلرزه عرش خدا...

خدا نیاره اون روزو...

که دوتا آدم بزرگ،با هم دیگه  تو یک اتاق تنها بشن

آدم بزرگا پر از نیرنگ و ریا و شهوتن...

اونا همدیگه رو دوست ندارن...

اونا خدا رو هم دوست ندارن....

اندازه مامان بابا...

اندازه اسباب بازی زمون بچگی...

آدم بزرگای بی معرفت...

خدا رو اندازه«بستنی»هم دوست ندارن

واسه همینه میخوام بچه باشم

واسه همینه که میگم:

آدم بزرگا خیلی بدن...»

جهان بینی ام به من یاد داد که از کسی که رفته،کینه به دل نگیرم و برایش آرزوی خوشبختی کنم:«ماه پیشونی قصه هام،خدا نگهدار تو/رفتی ولی پس از این،کی میشه دلدار تو؟...روزا از پی هم،دارن همش میگذرن/آخ ندیدی بیوفا،منم هوادار تو...[و 9 خانه(بیت) دیگر و واپسین(آخرین)خانه]...همه اینا رو گفتم،آسون شه آخرین چیز/ماه پیشونی قصه هام،خدا نگهدار تو»و یا:«حالا یکی بجز من،شده خدای قلبش/خدا پشت و پناهش،،اون چرا گریونم کرد؟»

گهگاه میشد که نادانیهایم آزارم میداد،پیش خود خستو میشدم(اعتراف میکردم):«تو سرزمین قلبم،یه نقطه سیاهی/شبام دیگه روز شدن،کی میگه مثل ماهی؟...تو سرسپرده بودی،من دلمو سپردم/معادله غلط بود،کی گفت تو تکیه گاهی؟...الهی که غصه هات،روی دلت بمونن/هرکی تو رو ببینه،فک(فکر)کنه پا به ماهی...سوختن در راه تو،گناهی بس بزرگه/فقط خدا میدونه،که کی تو سر به راهی...یه وقتی فکر میکردم،چقدر دلت سپیده/زهی خیال باطل،تو ته دل سیاهی...دوست دارم غلط بود،جمله ای بچگونه/کاشکی نگفته بودم،چه کار اشتباهی...و...»و هزار و یک از این دست که خواستم سهش(احساس)م را با درآمیزگان(ترکیبات)ی نو همراه کنم.همینکه آرامش بخش دلم باشد،بس است.اگر در دهان دیگران چرخید،چه بهتر.

جهان شتابزده و گسارشگرا(مصرفگرا)ی امروز،به سویی میرود که چندی(کمیت)،جای چونی(کیفیت)را گرفته است.فرهنگهای سترگ،را نمیتوان با نگاهی گذرا دریافت.شما نمیتوانید به این سادگی از فرش ایرانی بگذرید،این همه نگار در یک نگاه که هیچ،در هزار نگاه همزمان هم جای نمیگیرد.شما نمیتوانید از آرامگاه خدایگان کوروش دادگر،به این سادگی بگذرید،جدای اینکه بارگاه بزرگمرد همه روزگاران است،ساختمان آرامگاه او،نخستین سازه پادزمینلرزه(ضدزلزله)در ایران است و از نخستینها در جهان.شما نمیتوانید به این سادگی از خنیای ایرانی بگذرید،چون هیچ خنیاگر(موسیقیدان)باخترین(غربی)،نمیتواند خنیای سینه به سینه گشته ایرانی را بنویسد،چون همه اینها گوشنوازی است و باید به گوش جان،آن را از بر کرده باشی و...به گفتار بهتر،جهان بینی ام به من میگوید که فرهنگ نیاز به درنگ(تامل)و اندیشه دارد.

همه اینهایی که گفتم زیباشناسی و جهان بینی مرا دگرگون کرد و از من کسی ساخت که در همان سان(در عین حال)پایستاری در خواسته ها و دلبستگیها،در پیشروی به سوی آینده،از خود نرمش نشان دهم و پویا باشم.مانند بسیاری که در گذشته شان در مانده اند و دچار واپسگرایی شده اند،نباشم و به خود بدریابانم(بفهمانم)که بهره درست از فرهنگ ایرانی،میتواند به خیز بلندی بیانجامد که دست کم،از خودمان خشنود باشیم.


 

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

جمعه 86 مهر 6  5:8 عصر

درگیر نوشتن دو داستان(«پس از جشن»و«رهام»)بودم که ناگهان به سرم زد،گفتارینه(مقاله)ای درباره پارسی نویسی بنویسم.همه اش در نیم تسوک(ساعت)نوشته شد.اگر کاستی دارد میبخشید.این را برای آنان که دوست دارند پارسی بنویسند و پارسی سخن بگویند،ولی گمان میکنند که این کار شیرینتر از انگبین(عسل)، سختتر از هفتخوان رستم دستان است،نوشتم.هرچه گنجینه واژگانمان کمتر باشد این کار دشوارتر مینماید، ولی ناشدنی(غیرممکن)نیست.این کار شدنی نیست،مگر با خواندن آگاهانه و بیشتر از آن پژوهش و پژوهش و پژوهش...

در گام نخست باید بدانیم که پارسی نویسی بی اینکه از فرهنگ سترگ ایرانی بدانیم،سخت ترین کار جهان است.پژوهش در پیشینه باشکوه ایرانیان و آریاییان،کمک شایانی به این کار میهن پرستانه میکند.کنکاش در ماهروژ(تاریخ)شکوهمند میهنمان(به ویژه پیش از اسلام)راهها و واژگان بسیاری را پیش روی ما میگذارد.برای نمونه،با پژوهش در زمان پادشاهی خدایگان کوروش دادگر،میبینیم که در آن زمان،سامانه بانکی بوده و واژه بانک دگرگون شده واژه«بایگ»است و واژه«چک»هم نامی پارسی است که همین کاربرد امروز را در آن روزگار داشته،در داد و ستدهای کلان هم از رسید(فاکتور)سود جسته میشد.در آن زمان مردم بیمه بیکاری میشدند و...

دومین گام،دانستن دستور زبان پارسی است.این کار بسیاری از سنگهای درشت سر راهمان را برمیدارد و ما را به پویایی و بینشمندی رهنمون میشود.برای نمونه واژه هایی که پیشوند و پسوند پارسی دارند،در برابر واژه هایی که ریشه بیگانه دارند،برتری دارند.گرچه واژگان بسیاری هستند که از زبان ما به زبانهای دیگر راه یافته اند که دانستن ریشه پارسی آنان به ما کمک بزرگی میکند.مانند«عروس»که از واژه«اروس»و واژه«domain»که از واژه «دامنه»گرفته شده است و...

سومین گام،خواندن و پژوهش نسکهای(کتابهای)پارسی است.فرهنگ نویسان،نویسندگان و چامه سرایان(شعرا)پارسی و پارسی نویسان(به ویژه پیشینیان ما)واژگان چشمگیری(جالبی)را به ما باز میشناسانند.برای نمونه شاهنشاه توس،فردوسی در بخش پادشاهان پیشدادی شاهنامه میفرماید:«اگر پهلوانی ندانی زبان/به تازی تو اروند را دجله خوان».ایشان با پافشاری به ما میگوید که نام پارسی رود دجله،تنها و تنها اروند رود است.همچنین با خواندن«دانشنامه علایی»نوشته دانشمند فرزانه ایرانی،پور سینا(ابن سینا)،به واژگان گیرایی(جالبی)چون«کنش»به جای«عمل»و«واکنش»به جای«عکس العمل»بر میخوریم که نوآوری خود پور سینا هستند و...

در چهارمین گام،باید بدانیم که یکی از تواناییهای بزرگ و دلچسب زبان پارسی،ساختن واژگان نوینی است از که پیش از این نبوده.این واژگان بیشتر در دانشواژه(اصطلاحات علمی) و ابزار و رویدادهای نو به کار گرفته میشوند.برای نمونه من بر خود روا دانستم تا دو واژه«تارنگاه»و«تارنگار»را با هم برابر ندانم.من بر این باورم که چون«وبلاگ»جایی است که دارنده آن بیشتر مینویسد و خوانندگان نیز برای گفتن دیدگاهشان،آن را مینویسند،بر خود دانستم که این واژه را برابر با تارنگار بدانم.همچنین از آنجا که«وبسایت»جایی است که دارنده آن چیزی برای خرید یا دریافت و یا بارگذاری(دانلود)میگذارد و بیشتر دیده میشود تا نوشته،از این روی آن را برابر با واژه تارنگاه(که تارنما هم گفته میشود)دانستم و...

پنجمین گام،آوردن واژگان بومی و همه شهرستانها در جاییکه میبایست است(با این رویکرد که این واژگان ریشه ای پارسی و بومی داشته باشند،نه بیگانه).با این کار،فرهنگ جای جای ایران به همدیگر شناسانده شده و آسیب از بین رفتن واژگان را کمتر و فرهنگ واژگان ایرانمان را نیرومندتر میکنیم.یادآوری میکنم که برابر(معادل)گذاشتن واژگان شهرستانی،پهلوی و هتا(حتی)،اوستایی از هر واژه بیگانه ای برتری دارد.برای نمونه میتوانیم به جای شرطبندی کردن بگوییم،«بسته کردن»و یا«بسته زدن»که برابر این وچک(فعل)،در زبان گیلکی است و...

ششمین گام،کمترین کاربرد را میان دیگر روشهای پارسی نویسی دارد.در این روش،واژگانی که پارسی هستند که دیگر کاربردی در زندگی امروز ما ندارند و با به کار نگرفتن آنان،بیم آن میرود که این واژگان از بین بروند.با به کارگیری درست این واژگان،میتوان جانی دوباره به آنها بخشید.برای نمونه واژه«یخچال»در زمان گذشته به چاله ای گفته میشد که در زمستان برف در آن میریختند،میکوفتند و بسیار میفشردندش،تا خوب سفت شود،سپس خوب آن را می اندودند(ایزوله میکردند)،یخ بدست آمده را در هنگام گرما به کار میگرفتند. ولی امروز این واژه را ما به گونه دیگری میشناسیم،دستگاهی که هر چیز خوردنی را که بخواهیم برایمان خنک و سرد نگه میدارد و...

پارسی نویسی باید بی هیچ پی ورزی(تعصب)باشد.آن هنگام که مهر به مام میهن را با آن درآمیزیم،چنان شیرین است که هیچ چیز را یارای همالش(رقابت)با آن نیست.من این را با خویش آزمودم و به گفته خویش رسیدم.اکنون برای من بسیار سخت است که پارسی سخن نگویم،گرچه میان کسانی گیر کرده ام که یا دور بودن از نسک(کتاب)را بهانه میکنند و یا با من سر جنگ دارند که پارسی نویسی چه بایستگی(لزوم)دارد.هر دو گروه یادشان رفته که کشوری میمیرد که فرهنگش را گم کند.

«زین همراهان سست عناصر،دلم گرفت/شیرخدا و رستم دستانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان،شدم ملول/آن های و هوی و لعله مستانم آرزوست»

بسیاری پژوهش در گذشته را نشانه پسرفت و واپسزدگی میدانند.ایشان میگویند:«چرا بدینسان در گذشته زندگی میکنی و خودت را گول میزنی؟با نوجویی(تجدد)نمیتوان مبارزه کرد»این کالیوه(نادان)ها نمیدانند که دانستن گذشته بالنده(پرافتخار)،آینده ای روشن را میسازد.نوجویی برای آنها برابر با گوش دادن دری وری هایی است که نام هر چیزی دارد به جز خنیا(موسیقی)،نوجویی برای آنان پوشیدن پوشاکی است(به ویژه بالاپوش(مانتو))که بیشتر به سان کهنه پارچه میماند تا جامه(لباس)و ایشان چه زیبایی شناسی در آن دیدند،خدا میداند...آیا فرهنگ گریزی و دانش گریزی،نوجویی است؟این رنج جانکاه میان گروه دانشجویان و استادان نیز راه یافته.بسیاری از اینان،جز نسک(کتاب)های آموزه ای،چیز دیگری نمیخوانند و بر خود بایسته نمیدانند که چنین کنند.دستامد(نتیجه)این میشود که بسیاری از نوآوریهایمان با فرهنگ بومی چندان همخوانی ندارد...

ایشان چون دوست ندارند به خود رنج پژوهش در فرهنگ ایران را بدهند.سرانجام این کار نابخردانه که من آن را از روی کانایی(چیزی فراتر از بلاهت و حماقت)میدانم،خانه هایی میشود که از بس آسمانه اش(سقفش)کوتاه است،گویی آدم(واژه ای پارسی است و در تازی ریشه ندارد،نام دگرگون شده‌ای از واژه اوستایی ایودامن یا نخستین آفریده است)دارد خفه میشود و یا در گذشته همه خانه ها،تالار(اتاق)میهمان داشتند و این نشان دهنده این است که ما ایرانیان همواره،به میهمانانمان ارج نهاده ایم.هتا(حتی)از واژه«میزبان»اینچنین برمی آید که خانواده ایرانی بر سر میز مینشسته و اینان گمان میکنند که این فرنگیها هستند که این گونه بودند.نه دوستان من،اینکه بسیاری از ایرانیان اکنون بر سر زمین مینشینند،برآمده از فرهنگ تازیان بیابانگرد و ددمنشی است که در سرازیری کشورگشایی افتاده بودند و هیچ بویی از شهرآیینی(تمدن)نبرده اند.چنانچه در پاسخنامه خدایگان یزدگرد سوم شاهنشاه ایران به عمر خطاب،پیشوای تازیان،میخوانیم:«تو مرا به سوی الله اکبر و خدای یگانه میخوانی،بی اینکه بدانی من و مردمان کشورم از مردمانی هستیم که در هیچ زمانی جز خدای یگانه کسی را نپرستیده ایم....»

هنگامی که سخن گفتن بسیاری از دوستان و همسالان و پیرامونیانم را میینم دلم میخواهد خون گریه کنم. هیچکس افسوس نمیخورد که این همه واژه بیگانه در زبان پارسی ما چه میکند،کمتر کسی پیدا میشود(آن هم جوان)که دل بر سر این بنهد که واژگان پارسی را گرداوری کند و بکوشد هر که را که دوست دارد در این راه گام بردارد،با خود همراه کند.همه این را پرهامیک(طبیعی)میدانندکه فرهنگ بزرگی را که همه جهان وامدار(مدیون)اوست،رو به نابودی رود.باشد که با این گفتارینه(مقاله)کوچک این کوچکترین،گرد هم آییم و دل به این کار سترگ نهیم.

پارسی نویسی آن چنان که ما میپنداریم کار دشواری نیست.این خودمان هستیم که به خود سخت میگیریم و نه و نمیشود می آوریم.اگر گمان میکنید که دشوار است،از گنجینه واژگان خود آغاز کنید.بی گمان(بدون شک)واژگان پارسی بسیاری در آن پیدا میشود و یا اگر گمان میکنید که باز هم سخت است،واژگان به کار گرفته شده در این گفتارینه(مقاله)،میتواند آغاز خوبی برای این کار باشد.همانگونه که دیدید،در این نوشته،به آسانی، کم دانشی چون من،هیچ واژه بیگانه در نوشته اش نیاورد.واژگان بیگانه را تنها در کنار واژگان پارسیی آوردم که گمان میکردم برخی از دوستان،آرش(معنای)پارسی آن واژه را نمیدانند.پس دیدید که پارسی نویسی چندان هم که مپندارید،دشوار نیست.


 

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

سه شنبه 85 اسفند 15  1:42 عصر

ظهر 31 شهریور سال 59 هواپیماهای جنگنده عراقی،شهرهای غربی و بخشی از فرودگاه«مهرآباد»رو بمبارون کردن و با این عملشون رسما اعلام کردن:«ما میخوایم با شما بجنگیم».عراقیها از این عملیاتشون،کلی خرکیف میشن و از اینکه با نامردی تونسته بودن به ایران بیان و برگردن با دمشون گردو میشکستن.اما این خوشحالی به 24 ساعت نکشید.اول مهر،نیروی هوایی ایران،برای اینکه نشون بده که با بد کسی در افتادن،ضربه شستی نشون اون بعثیهای سوسمارخور نشون داد که مو به هیکل خیکی شون سیخ شد.بیش از 140 هواپیمای جنگنده که اکثر خلبانهای اونا قبل از انقلاب در آمریکا و اسراییل آموزش دیده بودن،رفتن و جد و آباد عراقیها رو با هم پیوند دادن.این هواپیماها همه چیزای جنگی که توی عراق بود،نیست و نابود میکنن و به ایران عزیز برمیگردن.توی این عملیات،خلبانها و فرماندهان نیروی هوایی ایران،به دنیا نشون دادن که بلدن بی نظیرترین عملیات هوایی تاریخ رو از نظر تعداد هواپیماها،بعد از جنگ دوم جهانی انجام بدن.

عراقیها هم مغزهای یه مثقالی شونو به کار انداختن و پس از چند ماه جر دادن خودشون،به این نتیجه رسیدن که باید هواپیما و تجهیزات مهم جنگی رو در دورترین نقطه از مرز ایران و عراق(یعنی نزدیکیهای مرز عراق و اردن)قایم کنن.عراقیها از «شوروی»کلی هواپیما و تجهیزات جنگی خریدن و با چیزای باقیمونده در مجموعه پایگاهی به نام«H3»(چون جمعا سه پایگاه در کنار هم بود).بالاخره قارقارکهای مامانی عراقی رو در یکی از این پایگاهها به نام«الولید»پنهون میکنن و تا«عقابهای تیزپرواز ایران زمین»بی خیال شکار اونا بشن.اما غافل از اینکه ایرانیها میخوان به دنیا نشون بدن که علاوه بر تعداد هواپیما،بلدن از لحاظ استراتژیک هم بی نظیرترین عملیات هوایی تاریخ رو انجام بدن.(تموم مدتی که این مقاله رو مینوشتم،الماسهای شوق توی چشمهام میرقصیدن و قلبم با چنان شور و افتخاری می تپید که کم نظیر بود.)

برای ما ایرانیها چیزی به نام«نشد»وجود نداره.اگه کمی امکانات داشته باشیم،مثل سوسولهای غربی نیستیم که اینقدر پز میدن.به همین منظور بر و بچز نیروی هوایی تصمیم گرفتن که یه بار دیگه پوز بعثیها رو به خاک بمالونن.نیروی هوایی ایران تصمیم گرفت که پایگاه الولید بفرسته هوا،تا از این به بعد عراقیها،اضافی تناول نکنن.

انجام این عملیات چند تا مشکل بزرگ داشت.اول از همه این بود که در کوتاه ترین مسیر از مرز ایران و عراق، 700 کیلومتر تا«H3»راه بود و اگه از این راه میرفتن،مطمئنا رادارهای قوی عراقی اونا رو شناسایی میکردن و بعدشم که معلوم بود.جدای اینا، دوری راه برای جنگنده های ایرانی،کمبود سوخت رو هم به همراه داشت.مغز ایرانی به کار افتاد،تنها راه حل استفاده از یه هواپیمای«بوئینگ»به عنوان سوخت رسان بود.یه مشکل دیگه این بود که بوئینگ یه هواپیمای مسافربریه که نه قدرت مانور بالا داره و نه قدرت دفاع از خودشو.این هواپیما باید هم در رفت و هم در برگشت عملیات، سوخت رسانی میکرد.اگه عراقیها از وظیفه بوئینگ بویی میبردن،حتما اونو میزدن.در ابتدای طرح این عملیات،روی کاغذ عملیات متوقف شد.اما خوب یادتان باشه:

«ما ایرانی هستیم و در هیچ عرصه ای برای ما نمیشود وجود ندارد»

حالا دیگه عید هم شده بود و وقت اون بود که مرحله اول عملیات،انجام بشه.8 فانتوم از پایگاه همدان به فرودگاهی در ارومیه رفتن.پایگاه«نوژه»پایگاهی بود که طرح عملیات در اونجا کلید خورد،عملیاتی که هیچ چیزش عاقلانه به نظر نمیرسید.اما باز هم میگم:«ایرانی میتونه...»

فردای اون روز،فانتومها به 4 گروه 2 تایی تقسیم شدن و راهی منطقه مرزی عراق و ترکیه میشن.چند ساعت قبل از این پرواز،بوئینگ 707 هواپیمای ملی ایران،بدون مسافر از فرودگاه شهر«لارنکا»(شهری در قبرس)بلند میشه که به ظاهر به تهران برگرده،ولی در میانه راه،مثلا گم میشه.حالا بهتره از فانتومها یه خبری بگیریم...اون 8 فانتوم،واسه اینکه توسط رادار شناسایی نشن،در ارتفاع 20 متری زمین،بین کوههای منطقه کردستان عراق جلو میرن.مرزداران عراقی و ترکیه ای فکر میکنن که این هواپیماها مال کشورهای طرف مقابله،واسه همین سرجاشون لم میدن.همزمان با این عملیات،چند جنگنده ایرانی برای پرت کردن حواس عراقیها و اینکه اون 8 فانتوم، کارشونو با خیال راحت انجام بدن،در منطقه مرزی ایلام ویراژ میدن.با این کار رادارها و پدافندهای عراقی مشغول مانور و هنرنمایی جنگنده های ایرانی میشن و فانتومها به سمت«H3»میرن.

فانتومها در زمانی از پیش تعیین شده،با بوئینگ ملاقات و سوخت گیری میکنن.بوئینگ مدام با فرودگاههای«لارنکا»و«آنکارا»(آنکارا پایتخت ترکیه است)تماس میگیره و اعلام میکنه که مسیرش رو گم کرده و دنبال یه مسیر درست میگرده.فانتومها پس از سوختگیری به سمت«H3»میرن و بوئینگ هم تا برگشتن فانتومها همون ورا چرخ میزنه،تا دوباره،فانتومها برای برگشتن به ایران عزیز،سوخت گیری کنن.

سربازایی که تونسته بودن از جنگ ایران و عراق،جون سالم به در ببرن و از افتخار به درک واصل شدن به دست ایرانیها محروم شدن،توی سایه لم داده بودن و به ریش همه اونایی که میجنگیدن،میخندیدن.8 فانتوم پس از پیمودن 1500 کیلومتر،در افق ظاهر میشن و شروع میکنن به اوج گرفتن.«H3»فقط یه پارکینگ هواپیمای جنگی بود و تقریبا خالی از هر جنگنده ای بود.سربازای بعثی فانتومها رو دیدن.

فکرشو بکنین...جاسم با زیرپوش سفید از دستشویی اومده بیرون و داره زیپ شلوارشو میبنده.هواپیماها رو میبینه و واسشون دست تکون میده.فانتومها صفیرکشون میان و دست خیس جاسم که تازه رفته بود دستشویی رو با انفجار خشک میکنن.چشم همه از حدقه در میاد که اینا از کجا اومدن.فانتومها به 4 دسته 2 تایی تقسیم میشن و چرت پایگاه الولید رو پاره میکنن.فانتومها همه بمب افکنها، «میگ»های 23،«سوخو»های 30،«تییو»های16 و 22 رو به خاکستر تبدیل میکنن. گروه دوم تجهیزات راداری رو نابود میکنن.جنگنده های ایرانی«H3»رو شخم میزنن. داس مرگ به جون عراقیها می اندازن و افتخار مرگ به دست«عقابهای تیزپرواز ایران زمین»رو به اونا اعطا میکنن.هر 8 فانتوم،بعد از انهدام کامل تجهیزات عراقیها،صحیح و سالم از همون مسیری که اومده بودن برمیگردن.حالا دیگه نوبت بوئینگ 707 ایرانه که وظیفه شو انجام بده.فانتومها در همون نقطه قبلی سوخت گیری میکنن و باز هم روی نوار مرزی عراق و ترکیه و با ارتفاع20 متری،به ایران عزیز برمیگردن.

بوئینگ وظیفه شو خوب انجام داد و به فرودگاه آنکارا اعلام میکنه که مسیرش رو پیدا کرده و خوش و خرم از طریق خاک ترکیه وارد تهران میشه.از دوباره جنگنده های ایرانی سر مرز ایران و عراق،ویراژ میدن که حواس اونا رو پرت کنن.در نزدیکی مرز ایران یکی از فانتومها به وسیله پدافند عراقیها،مورد هدف قرار میگیره.به طوری که نمیتونه خودش رو به پایگاه اصلی برسونه.واسه همین در شرایطی کاملا نامتعادل روی یه جاده اتوموبیل رو در جنوب آذربایجان غربی فرود میاد.تا اختتامیه این عملیات پیچیده،با یه شاهکاری در فرود،کامل بشه.

حالا بشنوید از عراقیها...اونا تا خبر رو میشنون.فکر میکنن از اون دروغهای اول آوریله(یه چیزی مثل دروغ سیزده خودمون که با اول آوریل مقارنه).ولی وقتی که میفهمن دروغ نیست،بند میکنن به اسراییلیها،که کار شماست.چون در جنگ سال 1967 با اعراب فرودگاههای ما رو بمباران کردین.وقتی متوجه میشن که اونا بی خبرن،تازه شستشون خبردار میشه که کار ایرانیهاست و ایرانیها بودن که اونا رو به خاک سیاه نشوندن.

به این ترتیب،پیچیده ترین عملیات هوایی تاریخ جهان،به وسیله«شیران بیشه ایران زمین»رقم خورد.


 

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

سه شنبه 85 اسفند 15  1:41 عصر

اهل چای هستین؟شایدم از اون دسته آدمایی هستین که نفستون به چای بنده... راستش رو بخواین،من تا موقعی که به اراک واسه تحصیل نیومده بودم،چای کیسه ای نخورده بودم.چای خارجی هم نخورده بودم.چای ایرانی یه چیز دیگه است.اینو بخاطر ایرانی بودنم نمیگم،بلکه بخاطر اینه که چای ایرانی،سر سوزن اسانس و افزودنی نداره و طعم دلنشینش،طعم واقعیه.مثل چایهای خارجی(عمدتا هندوستان و سیلان)نیست که هر سم و نگهدارنده ای رو به اسم طعم دهنده به چای بدبخت بخورونن و بدن بازار.مصرف کننده بی خبر از همه جا،کلی کیف میکنه که چای چه رنگ و طعمی داره.نمیدونه که سم داره میخوره.من که گیلانی هستم،به جز چای سالم ایرانی،چای دیگه ای رو قبول ندارم.توی گیلان ما و اون طرف شهر«لاهیجان»، نرسیده به شهر«لنگرود»،کارخونه های چای،کنار باغهای چای،کنار جاده آسفالتن. فصل چای بهاره که میشه دوست دارم،تا آخر عمرم اونجا بمونم.بوی بهشت رو میده.وقتی بوی اون چای رو استشمام میکنم،ایران رو بیشتر از همیشه دوست دارم.

وقتی نام چای رو میشنویم،اولین تصویری که به ذهنمون متبادر میشه،برگهای خشک سیاه رنگیه که اونو دم میکنن و قرمز یاقوتی توی استکان یا فنجان میریزن و قند پهلو مینوشن.چای با اینکه اصالتا گیاهی ایرانی نیست،اما متداولترین نوشیدنی ایرانیها شده.خونه ای نیست که حداقل چای رو برای پذیرایی نداشته باشه.چای خواص بسیار زیادی داره،علی الخصوص چای سبز.ولی دانشمندان میگن که بعد از غذا یا میوه چای نخورین.چون آهن بدنتون رو نیست و نابود میکنه.اما گذشته از این حرفا، چای که فقط چای سیاه نیست.ایرانیها قبل از اینکه چای توسط«کاشف السلطنه»به کشور عزیزمون بیاد،انواع نوشیدنی واسه نوشیدن داشتند،اونم با صدها خاصیت.

طرز تهیه نوشیدنیهای ایرانی

مقدار مشخص شده در هر مورد رو در یک قوری که دست کم گنجایش 3 لیوان آب سرد رو داره،بریزین.برای تسریع کار،از آب گرم یا قبلا جوشیده استفاده نکنین،چون چای طعم واقعیشو از دست میده.قوری رو روی حرارت کم بذارین،تا واسه خودش به نقطه جوش برسه.مدتش اصلا مهم نیست.مهم اینه که یه نوشیدنی سالم و طبیعی بخورین.وقتی حباب محتوی قوری پیدا شد،یعنی جوش اومده و میتونین قوری رو بردارین و روی حرارت غیر مستقیم(مثل کتری یا سماور)بذارین.چای شما باید 15 دقیقه بمونه تا دم بکشه.حالا میتونین صافش کنین و نوش جون کنین.میتونین چای(نوشیدنی)رو چند روز بعد هم مصرف کنید.نگران حجم زیادش نباشین.در ضمن،این نوشیدنیها رو میشه دو یا چند تایی با هم دم کرد،این به سلیقه و ذایقه شما بستگی داره،طعم مطلوب،بعد از یه مدت دستتون میاد.نکته مهم اینه که در ادغام یا زمان مصرف اون دقت کنین.بعضی از اونا سردی و بعضی گرمی هستن.به طبع شما بستگی داره.بهتره که این چایها در قوریهای روی یا مسی دم بکشه،چون اون ظروف هم خواص دارویی دارن.الان ظروف تفلون خونه ما سالهاست که دارن خاک میخورن.دیگ،ماهیتابه،قوری...همه مسی هستن،با همه اینا غذا خوردن یه حالی داره که نگو و نپرس.«بوعلی سینا»هم به خواص ظروف روی و مسی پی برده بود.

نوشیدنیهای شفابخش ایرانی

1)چای گل گاوزبان و سنبل طیب:گل گاوزبان(4قاشق مربا خوری)سنبل طیب(1قاشق مربا خوری)لیمو عمانی(1عدد)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص گل گاوزبان:طبیعت گرم و تر دارد،آرام بخش اعصاب،خواب آور،مسکن سر  دردهای عصبی و کلیوی،ضد سودا(مالیخولیا)و ضد صفرا(بیماریهای مربوط به کیسه صفرا)

خواص سنبل طیب:طبیعت گرم دارد.ضد قولنج و ضد اسپاسم،ضد تشنج و ضد صرع(بیماری غش)،تقویت قوه باه.

2)چای زیرفون:زیرفون(1قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص زیرفون:طبیعت گرم دارد،برای خانمهای باردار اکیدا ممنوع است(در ضمن،مبارک باشه)،پایین آورنده فشار خون،ضد ناراحتی های عصبی و تشنجها،ضد میگرنهای مزمن،ضد بی خوابی،ضد سر درد،ضد بیماریهای ریوی،ضد زکام(یه بیماری شبیه آنفولانزا)،ضد غلظت خون،ضد استفراغ(البته گلاب به روتون)ضد رماتیسم،ضد آرتروز،ضد نقرس(قابل توجه بچه مایه دارها)،ضد سیاتیک.

3)چای به لیمو و زیرفون:به لیمو(1قاشق مربا خوری)زیرفون(1 قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص به لیمو:طبیعت گرم دارد،ضد سرماخوردگی،ضد ناراحتی عصبی،ضد تشنج،ضد نقرس،ضد سیاتیک،ضد غلظت خون،ضد رماتیسم،خواب آور شب،ضد میگرن،آرام بخش اعصاب،ضد تپش قلب،ضد نفخ شکم،ضد سر درد،تقویت حافظه،تقویت معده، ضد آسم،ضد اسهال(شرمنده بازم گلاب به روتون)،پایین آورنده فشارخون،شستشو دهنده کلیه.

4)چای بادرنجبویه و زیرفون:بادرنجبویه(1قاشق مربا خوری)زیرفون(1قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص بادرنجبویه:گیاه مورد علاقه امام علی(ع)،طبیعت بسیار گرمی دارد،در طبعهای سردتر بالابرنده فشار خون است،مقوی قلب و اعصاب،خون ساز،تقویت کننده سلولهای مغزی،فوق العاده آرام بخش،ضد صدای گوش،خواب آور،نشاط آور،ضد بیماریهای کلیه،ضد خوابهای وحشتناک،ضد بوی دهان.

5)چای بابونه:بابونه(1قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص بابونه:طبیعت معتدل دارد و در آب و هوای دیم،گرم و خشک است.آرام بخش اعصاب،تقویت معده و روده،ضد تب،ضد انگل،ضد یبوست(این دیگه خیلی گلاب به روتون)،مقوی مغز و اعصاب،اشتهاآور،ضد بلغم(یه نوع بیماری گوارشی)و ضد صفرا، شستشودهنده بسیار قوی کلیه.

6)چای دارچین:دارچین(چند قلم آسیاب نشده)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص دارچین:طبیعت گرم و خشک دارد،محرک اعصاب،شستشو دهنده کلیه،دفع رطوبت خلطهای رطوبتی،مفرح،تقویت قوه باه،برای پادردهای رطوبتی(مخصوص افراد مسن شمال نشین)،ضد دلهره،ضد بوی دهان،تقویت کننده کبد و معده،تاثیر استفاده دوره ای آن تا 15 سال میماند.

7)چای زنجبیل:زنجبیل(1قاشق مرباخوری،کاملا کوبیده شده،اگر آسیاب شود بهتر است)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص زنجبیل:طبیعت گرم خشک دارد،مقوی معده و آرام بخش درد معده(چای زنجبیل در این مورد پرکاربردترین نوشیدنی ایرانی توی خونه ماست)،بالابرنده فوری فشارخون،ضد ضعف اعصاب،تقویت حافظه،تنظیم ادرار،ضد رطوبت،ضد بلغم و ضد صفرا،خون ساز،ضد درد مفاصل،تقویت قوه باه،مقوی جهاز هاضمه،ضد سم غذایی، مسکن،مقوی قوای رییسه بدن.

8)چای میوه گل نسترن:میوه گل نسترن(15 عدد)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص میوه گل نسترن:طبیعت معتدل و خشک دارد،پایین آورنده فشار خون،ضد قند خون،ضد ورم و درد کلیه،شستشو دهنده کلیه،ضد سرماخوردگی،مقوی معده،ضد اسهال،سرشار از ویتامین c.

9)چای آویشن:آویشن(1قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص آویشن:طبیعت معتدل دارد،بالابرنده فشارخون،تقویت اعصاب،رفع کولیتهای مزمن(یه بیماری روده ای)شستشو دهنده کلیه،ضد انگل،ضد رطوبت بدن،ضد صفرا، ضد زکام،ضد سرفه،ضد آسم،اشتها آور،ضد غظلت خون،مقوی جهاز هاضمه،تقویت بینایی.

10)چای اکلیل کوهی:اکلیل کوهی(1قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص اکلیل کوهی:طبیعت معتدل گرم دارد،گیاهی معجزه گر،مقوی اعصاب، شستشو دهنده کلیه،ضد صفرا،ضد دلهره و اضطراب،تقویت بدن،ضد زکام،ضد آسم، ضد سیاه سرفه،مقوی معده،ضد درد رماتیسمی و استخوان و کمر،ضد سنگ کیسه صفرا.

11)چای استخودوس:استخودوس(1قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص استخودوس:طبیعت گرم و خشک دارد،آرام بخش اعصاب،تقویت کننده سلولهای مغز،ضد زکام،ضد آسم،ضد برونشیت،ضد میگرن،مسکن،درمان رماتیسم،شستشو دهنده کلیه،ضد اگزما(یه بیماری پوستی)،در اکثر بیماریها کاربرد دارد.

12)چای زعفران:زعفران(1قاشق مربا خوری،کوبیده)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص زعفران:طبیعت گرم و خشک دارد،بسیار مطبوع و مفرح(به جرات میتونم بگم که از بین همه این چایها که خوردم،مطبوعتره)،نشاط آور،خنده آور،مقوی قلب،محرک قوای مغزی،ضد کرم خوردگی دندان،شستشو دهنده کلیه،مقوی معده،ضد سرفه، ضد حساسیت،خلط آور.

13)چای نعناع:نعناع(1قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص نعناع:طبیعت معتدل و اندکی گرم دارد،خوشبو کننده دهان،مفرح،ضد اسهال، ضد استفراغ،ضد نفخ معده،آرام کننده روده،برای رفع خستگی،برای رفع ناراحتیهای کیسه صفرا،برای رفع ناراحتیهای ریوی،ضد تنگی نفس و ضد آسم،ضد سرفه.

14)چای شلتوک(برنجی که پوستش را در نیاورده باشند):شلتوک(1قاشق غذاخوری)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص شلتوک:طبیعت گرم دارد،برای همه خانمها اکیدا ممنوع،سرشار از ویتامینهای سری B یعنی B1,B2,B6,B12،جلوگیری از سفید شدن مو و ریزش موی سر،ضد یبوست مزمن.

15)چای گلپر:گلپر(1قاشق مربا خوری،کوبیده)دو لیوان آب سرد و مقداری نبات.

خواص گلپر:طبیعت گرم و خشک دارد،اشتهاآور،کمک به هضم غذا،تقویت کننده عالی حافظه،ضد صرع قوی،ضد فراموشی،ضد انواع اسهال،تقویت قوه باه،ضد تنبلی معده،ضد جوش و دمل.

امیدوارم از نوشیدنیهای بسیار مطبوع ایرانی لذت ببرین.اما بخاطر داشته باشین که همون قدر که داروهای شیمیایی مضر هستن،داروهای گیاهی هم بی تاثیر نیستن. در مصرف اونا زیاده روی نکنین.اگه میخواین طعم اونا رو امتحان کنین،یه سری به نزدیکترین عطاری به خونه تون بزنین...

منابع و مآخذ

1)طب النبی

2)وسایل الشیعه

3)طب الصادق

4)طب الرضا

5)طب الکبیر

6)الحاوی(زکریای رازی)


 

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

سه شنبه 85 اسفند 15  1:30 عصر

شاید تو نگاه اول فکر کنین که میخوام خلاصه ای یا نقدی بر رمان«عشق چیز باشکوهی است»اثر«اوریانا فالاچی»(نویسنده زن ایتالیایی)بنویسم،در صورتی که اصلا اینجوری نیست.این جمله برای من بیانگر واقعیاتیه که هیچ وقت نمیشه ازشون فرار کرد که اگه این کار رو بکنیم،فقط خودمونو گول زدیم.واژه«عشق»از اون واژه هاییه که اگه در جای اصلیش قرار نگیره،میشه اونو به بازی گرفت و ازش سوءاستفاده کرد، واژه«آزادی»و«عدالت»هم همینجورن.هر کسی هم تعبیر خودشو از این کلمات داره و دید اون درست یا غلطش به این واژه ها،دنیای اونو میسازه.به قول یکی از دوستان: «عشق مخفف این سه کلمه است:علاقه شدید قلبی».تقریبا کسی نیست که به عشق فکر نکنه.

روزی دوستی از من پرسید:«فرق عشق و دوست داشتن چیه؟»خیلی برام سخت بود که فرق این دو تا رو واسش توضیح بدم،کمی فکر کردم و گفتم:«فرض که تو فلان بازیگر یا ورزشکار رو دوست داری.اگه اون رو در رو کاری بکنه که به تو ضربه شدیدی بزنه و تو رو از زندگی عقب بندازه،بازم اونو دوست داری؟مطمئنا اگه اسکار هم بگیره، برات مهم نیست و اون اعمال زشتش به یادت میاد...اما اگه پدر شدی و فرزندی داری که خیلی اذیتت میکنه،آرامشت رو ازت گرفته.آیا روزی میرسه که ازش دل بکنی؟...» منظورم رو خوب فهمید.

به نظر شما عشق چیه؟چه رنگیه؟کجاست؟اصلا وجود داره؟از دید من عشق وجود داره و بستگی داره به کی باشه.عشق به سه دسته اصلی تقسیم میشه:

1)عشق به خداوند:در واقع این نهایت عشقه و همه ما باید سعی کنیم که در این راه قدم برداریم،چون فلسفه آفرینش انسان همین بود.فقط یاد گرفتیم(البته اگه یاد گرفته باشیم)که صورت و آرنجی خیس کنیم و سر به تکه سنگی و گلی بذاریم و دولاراست بشیم،بدون اینکه بفهمیم،چرا؟میگن:«آخه بهشت و جهنمی هم هست...».گیرم من یه بچه باشم.اگه از ترس کتکهای والدینم بچه خوبی باشم،بهتره یا به خاطر شوق قاقالیلی خریدنهای اونا؟اینجوری خودمو گول میزنم یا والدینمو؟اگه این وسط چیزی به من نرسه مطمئنا سرکشی میکنم.اما اگه والدینم رو بر اساس احترام و علاقه دوست داشتم،چی؟آیا سرکشی من به اندازه قبل هست؟بدون شک نیست.خدای ما اونقدر به ما نزدیکه که خودمونم حالیمون نیست.ما اصلا عاشق خدامون نیستیم.ما خدایی میخوایم که کاری به کارمون نداشته باشه.اگه کسی هم ما رو اذیت کرد،اون قدر عذابش بده که با زجر بمیره.ما خدایی میخوایم که اگه حق رو ناحق کردیم،اگه حلال رو حروم کردیم،از گل نازکتر بهمون نگه و اگه تاییدم کرد،دیگه چه بهتر.ما یه خدا میخوایم که هر چیز خوب و بدی که دوست داریم،بی معطلی،همین الان به ما بده.ما اصلا خدا نمیخوایم،ما فقط یه غول چراغ جادو میخوایم.گاهی اوقات اونقدر سرگرم روزمرگی زندگیمون میشیم که اصلا یادمون میره که خدایی هم هست.خدایی وجود داره که باید عاشقش باشیم.خدایی هست که ثمره نبودش توی زندگیمون به روزمرگی و پوچی منجر شدنه.گاهی اوقات هم از اون ور بوم می افتیم.اونقدر عشق به پیشوایان دینی سرلوحه کارمون قرار میدیم که از راه اصلیمون گم میشیم.فراموش میکنیم که اگه این عشق مجازی به اون نهایت عشق،یعنی:عشق به خداوند،منتهی نشه،فرقی با بت پرستی نداره و کاملا بی ارزشه.باید باورکنیم،اگه عاشقش باشیم،اون از ما عاشق تره...

2)عشق به میهن:پایه و اساس حفظ و پایداری از کیان یک سرزمینه.اگه این عشق نباشه،هیچکی موقع حمله به کشورش،مصمم به جنگ پلیدی نمیره.حالا که به دور و برم نگاه میکنم،کمتر کسی رو میبینم که واقعا عاشق میهنش باشه،به حرف که باشه همه مون توی خالی بندی از هم جلو میزنیم.میگن:«جنگ رو یکی دیگه شروع کرده،ما جورشو بکشیم؟...»کسی نبود به اون شیر پاک خورده ها بگه اگه همونایی که نمیخوای جزءشون باشی و احیانا مسخره شونم میکنی،نبودن،من و تو الان اینجا بودیم؟چند تا کشته دادیم؟چند تا نقص عضو شدن؟البته  اینم بمونه که بی درایتی بعضیا هم باعث بود،ولی همه عشق به میهن،توی جنگ نیست،اما اونجا جاییه که با جون آدم کار داره و جون آدمیزاد شیرینه،قابل بحثه.اگه واقعا عاشق باشیم،از هر طریقی باید این عشق رو ابراز کنیم.چه در عرصه جنگ،چه در عرصه علم و دانش و در عرصه...

3)عشق انسان به انسان:البته اینم به چهار دسته تقسیم میشه:

الف)عشق مرید به مراد:شاید امروزه خیلی کم دیده بشه،ولی قبلا گویا وجود داشته. نمونه مشهورش،مولانا و شمس تبریزی هستن که قصه شو حتما میدونین.

ب)عشق والدین به فرزند:اونایی که پدر یا مادر شدن میدونن که من چی میگم.شاید فرزند از روی نادونی از پدر و مادرش دل بکنه،ولی والدین این کار رو نمیتونن بکنن(البته این به والدینش هم بستگی داره ها)...

ج)عشق خواهر و برادری:این اسمی هست که من روی این مورد گذاشتم و اونو تجربه کردم.شاید از اون دسته آدمایی باشین که خواهر یا برادر نداشته باشین(مثل من که خواهر ندارم)،ممکنه نسبت به کسی(شایدم جنس مخالفتون باشه)این احساس رو داشته باشینکه طرف خواهر و یا برادرتونه.واقعا احساس زیباییه.بدون نسبت خونی یا هر چیز دیگه ای،همه چیزت میشه...همونی که میخوای.گر چه واسه خیلیها این روابط تعریف نشده است.اما اگه بجا و بدون هیچ گونه خودخواهی باشه،واقعا تجربه دلنشینیه...

د)عشق عاشق و معشوق:اصلیترین بحث ما توی این مقاله همین مورده.عشقی که قاعدتا باید به ازدواج ختم بشه.اینکه ما چه تعبیری از عشق داشته باشیم،واقعا مهمه و تاثیر مستقیمی روی زندگی پس از ازدواجمون داره...

خانواده،خشت اول هر جامعه ایه و ما با بنیان گذاشتن یه خانواده خوب میتونیم به جامعه مون کمک کنیم که میگن:«قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود»اما برای بنیان این بنایی که مطمئنا باید استوار باشه تا از هم نپاشه،چی کار باید بکنیم؟چیزی که لایه های زیرین خانواده رو محکم میکنه شناخت از طرف مقابله.واقعا جالبه که پس از ازدواج دو انسان با دو طرز فکر متفاوت کنار هم زندگی میکنن.اگه درایتی پشت اعمال و رفتارشون نباشه،هیچ امیدی به اون زندگی نیست.شناخت این نیست که بدونیم همسرمون از سنفونی 7 «بتهوون»خوشش میاد یا سنفونی 14 «موتسارت». شناخت این نیست که بدونیم همسرمون از فیلم«طالع نحس»خوشش میاد یا «تایتانیک».مهم اینه که حالات کلی روحی اون رو بشناسیم و مطابق اون عمل کنیم.

علت بسیاری از اختلافات در حیطه زناشویی،تحریفات شناختی،سوءتفاهمات، شخصی سازیها،تعصبات و داشتن انتظارات خلاف واقع از همسر هست.نباید همیشه فکر کنیم که ما منطقی و طرف مقابلمون غیر منطقیه.گاه لازمه حق رو به اون بدیم. شناخت سبکهای مختلف عشق ما رو به رسیدن به مرحله درستی از عشق، راهنمایی میکنه و به ما میگه که چه رابطه ای رو میخوایم تعریف بکنیم.

اما همه زندگی عاشقانه،دوستت دارم و فدات میشم و از این حرفا نیست.منظور از عشق مالیخولیا نیست که مایه عذاب خود و هم دیگران بشیم.باید تعهد و صمیمیت رو چاشنی اون کرد و در کنار عقلانیت به عشق رسید.ما از دنیای واقعی حرف میزنیم.زن و شوهر نیازمندی هایی غیر از مادیات و حتی عشق دارن.دنیایی که توی اون آدما گاهی از زندگی خسته میشن،گاهی دلشون میخواد تنها باشن و گاهی اوقات هم میخوان که یه هم صحبت و یه همراه داشته باشن.من عشق رو به 7 دسته تقسیم کردم(گر چه معتقدم که همه اینایی که بیان میشه عشق نیستن):

1)علاقه مندی:در این مورد صمیمیت وجود داره ولی تعهدی وجود نداره.مثال واضح اون دوستیهای قبل از ازدواجه که ممکنه چند تا باشه ولی به ازدواج ختم نشه.

2)دلباختگی:همون عاشق شدن توی نگاه اوله.این مورد عموما اونقدر عقلانی نیست که به یه رابطه صمیمی و متعهد منجر بشه.

3)عشق تهی:که اصلا عشق نیست.تعهد بدون صمیمیته که اصلا ارزش نداره و فقط منجر به طلاق نمیشه.در این مورد،زندگی بسیار کسل کننده است و فقط به دلیل اعتقاد نداشتن به طلاقه که اون زندگی دوام داره.

4)عشق رمانتیک:رابطه ای صمیمی،بدون عقلانیت و عموما یک طرفه است که تعهدی هم توی اون وجود نداره.

5)عشق ابلهانه:من اسم این مورد رو فیلم هندی میذارم.چون توی این مورد،دو طرف،دیوانه وار همدیگه رو دوست دارن ولی بدون هیچ شناخت و دلیلی.این مورد اصلا پایان خوشی نداره.

6)عشق رفاقتی:که از اون به عنوان عشق افلاطونی هم یاد میشه.این مورد،نسبت به موارد قبلی پایداری بیشتری داره.گر چه این مورد،صمیمیت و تعهد رو توامان داره ولی باید توجه داشت که روابط زناشویی به این دو ختم نمیشه.مسایل دیگه ای هم هست که به استحکام زندگی کمک میکنن،گر چه اصلا به چشم نمیان.

7)عشق کامل:در این مورد علاوه بر صمیمیت و تعهد،مسایل پیدا و پنهان زندگی هم موثره(که من نمیتونم اسم ببرم) و با شناخت کامل و هم اندیشی و علاقه واقعی به وجود اومده.امیدوارم که ما از این دسته باشیم.

و حالا یه داستات کوچولو«...ظهر بود.چند دقیقه ای میشد از خواب بلند شده بودند. دیشب بعد از عروسی،بدون اینکه به کسی خبر بدهند،به شمال رفتند.مثلا ماه عسل آمده بودند.پسرک از دستشویی بیرون آمد و دخترک دنبالش آمد تا او را به سر میز ناهار ببرد.پسرک روی صندلی در آشپزخانه نشست.دخترک برایش مقداری عسل آورد.پسرک،دخترک را روی پایش نشاند و گفت:«تو خودت عسلی...من تو رو میخوام...»دخترک با اطمینان خاطری گفت:«من بهت افتخار میکنم...»سپس با هم و چشم در چشم هم گفتند:«فقط مرگ ما رو میتونه از هم جدا کنه...»(بعدشم کلی اتفاقات زن و شوهری افتاد که نمیتونم بگم)

دو سال بعد،طلاق حکم مرگ را برایشان داشت...

داستان دلچسبی نبود،ولی خیلی اتفاق میفته.دلیلش هم هر چیزی میتونه باشه. احساساتی بودن،هوا و هوس،نداشتن شناخت از طرف مقابل و...تا حالا به این جمله فکر کردین:«یه زمانی عاشقش بودم ولی الان نه...»فکر میکنم با من هم عقیده باشین که اون از همون اولش عاشق نبود.آیا با هم اندیشی و یه رابطه درست و عقلانی،نمیتونیم به این مساله برسیم؟در انتخابمون،باید به این اندیشید که ما چی از ازدواچ میخوایم؟ازدواجی که به عشق ختم نشه به هیچ دردی نمیخوره.اینکه صرفا به چشم و ابرویی و ناز و غمزه ای جواب مثبت بدیم،پایان خوشی نداره.چون چیزی که ناپایدار و نسبیه،ملاک خوبی واسه انتخاب نیست.خیلی وارد جزییات نمیشم که خودتون خیلی بیشتر از من میدونین.فقط در پایان میتونم بگم:«زن جماعت بلاست،الهی هیچ خونه ای بی بلا نباشه...»


 

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

سه شنبه 85 اسفند 15  1:0 عصر

طبق معمول قرار نیست عزانامه یا مصیبتنامه بنویسم.معتقدم که عزا باید حساب کتاب داشته باشه.ضمن ارادت خاص به اون معصوم(و این بار امام حسین(ع))،باید عاقلانه و با شناخت عزاداری کرد.اشک و مویه الکی به درد لای جرزم نمیخوره، که فقط خودمونو عذاب میدیم و فکر هم نمیکنم که ارزشی داشته باشه.اگه یه مقدار ریزتر به مسئله نگاه کنیم بهتره...ماه محرم که میشه،آدما چند دسته میشن:

1)آدمایی که واقعا به خاطر امام حسین(ع) عزاداری میکنن که اونا هم به سه دسته تقسیم میشن:

الف)دسته اول اونایی هستن که عین بچه آدم عزاداری میکنن.هم با علم و صد البته،ارادت خاص.این افراد فقط بخاطر لب تشنه امام حسین(ع) و یا...عزاداری نمیکنن.بلکه به اینم فکر میکنن که توی اوج جمعیت تنها باشی،چه دردیه...گله گله آدم بیاد بگه آقا ما با شماییم،اما موقع عمل که میشه،هیچکی نیست...این دسته آدما به این فکر میکنن که دین اشک و گریه نیست که عقده خالی کنن،بلکه با تفکر درست و دانش پژوهانه رهرو راه اون عزیز باشن.اکثر دسته ها و گروههای اشاره شده در پایین دوست دارن جزء این دسته باشن که به همت و درجه خلوص ایمان اونا بستگی داره.

ب)دسته دوم اونایی هستن که علم و دانشی ندارن و عموما کاملا هم بی سوادن.اما ارادت خالص و بی غل وغش اونا واقعا مورد تحسینه و شاید هم بابی برای شفاعت اونا توی اون دنیا بشه.این دسته آدما فکر میکنن که هرچی سخت تر عزاداری کنن، بهتره.واسه همین موقع سینه زنی،زنجیرزنی و...خودزنی که سهله خودکشی میکنن و از اونجایی که توی اسلام خودزنی و آزار بدن حرامه(چون بدن ما هم مثل خیلی چیزا توی این دنیا امانته)،این افراد باید به سمت گروه اول راهنمایی بشن.

ج)دسته سوم اونایی هستن که چندان گناهکار نیستن،اما با عزاداری میخوان خدا گناهاشونو با شفاعت صاحب عزا(که امام حسین(ع)باشن) پاک کنن و توی رده بندی ایمان،پیش خدا ترفیع رتبه ای کسب کنن.

2)آدمایی که واسه بازار گرمی اومدن.منظورم این مداحهای انکرالصوات سبک جدیده که آهنگا و گاهی اوقات اشعار اندی و سیاوش قمیشی و...میخونن. کم مونده انریکو،متالیکا،تاتو و حتی جنیفرلوپز هم بخونن.جوونایی که به مجلس اونا می آن بیشتر بخاطر گوش کردن آهنگای اونا(و نه مداحی) میرن.البته شاید خلوص نیتی هم توی کارشون باشه اما راه خیلی بدی انتخاب کردن.این مداحها موقع ماه محرم،بازار سکه میزنن.

3)آدمای این گروه واقعا حال آدمو به هم میزنن.اینا اگه مجلسی میگیرن،واسه حسن شهرت خودشونه و اینکه تبلیغی بشه واسه شون،تا مختصر جانمازی هم آب بکشن. عزاداری این گروه بخوره توی فرق سرشون و نصفشون کنه.

4)آدمایی که از اون خلافای روزگارن و منکری نیست که نکرده باشن.این آدما،حالا به هر قصد و غرضی،طوری عزاداری میکنن که جیگر آدم حال می آد.اما در جواب اونا باید گفت:«خر خودتی...خدا که عین من و تو نیست که بتونی سرشو گول بمالی. عزاداریت به درد ننه غضنفر میخوره» (البته باید اشاره کنم که خدای آدمای خوب، خدای آدمای بد هم هست.مهم اینه که تو از عزاداری چی میخوای...نیتت مهمه)

5)آدمای این گروه کمن،اما حماقت خوارج گونه اونا،آبروی اسلام رو تو دنیا برده و اونا قمه زنها و هیاتهای دیوانگان ائمه،هستن.دیوونه های زنجیری که من چند بار از نزدیک دیدمشون.کلی خون از بدنشون میره که چی...امام حسین(ع) کشته شد.تازه بدتر از اون اینه که بعضی از پدر و مادرا نذر میکنن که پسرشون بره قمه بزنه.آخه احمق جون،امام حسین(ع) راضیه که تو خودتو تیکه تیکه کنی؟ چی بشه مثلا؟اگه به خاطر قمه زدن بمیری،اون دنیا...ولش کن بابا ارزششو ندارن.

6)این گروه از آدما بیشترین طیف هستن.سیاهی لشکرایی که باعث شلوغ شدن مجالس عزا و دسته های زنجیرزنی و... میشن که به دو دسته کلی تقسیم میشن:

الف)این دسته آدما اونقدر بیکار و بی خیالن که عزاداری و زنجیرزنی و...واسه اونا بیشتر یه بازی و سرگرمیه تا واقعیت.اونا فقط واسه تماشا می آن.آخه نگاه کردن عزاداری موزون و دسته های زنجیرزنی و...کلی بهشون حال میده و اوقات بیکاریشونو پر میکنه.این دسته عموما قشر مسن جامعه هستن.

ب)ماه محرم و اون شلوغی واسه این دسته بهونه شده که برن دنبال لاس زنی با دست دختر یا دوست پسراشون.فقط تو جمعیت بر خوردن که شکارشونو پیدا کنن. درصد نامه نگاری بدون تمبر و آدرس توی ماه محرم واسه این دسته به طرز چشمگیری بالا میره.ماه محرم واسه این دسته اصل عشق و حاله.

7)دسته آخر که کلا ایمان و اعتقاد قلبی،یخت...اگه قراره فجیعترین گناه کبیره رو هم انجام بدن واسه شون ماه محرم و غیر ماه محرم نداره.ما که با این آدما کاری نداریم و امیدوارم هیچ کدوممون هم از اونا نباشیم.خدا اون دنیا پدر صاحاب بچه اونا رو در میاره.

با یه نگاه سر انگشتی شما هم میتونین دسته ها و گروههای دیگه ای پیداکنین.اما اگه قراره که عزادارباشیم چرایکی از بهتزینشون نباشیم. که امام علی(ع) میفرمایند: «مومنین سه دسته اند:دسته اول که مزدورانند،خدا را برای بهشت میخواهند.دسته دوم زبونانند که خدارا ازترس جهنم عبادت میکنند.دسته سوم آزادگانند که خدا را برای قرب الهی می پرستند»

یه نکته ای یادم اومد،جایی میخوندم که بعد از واقعه کربلا فرقه ای تشکیل شد به نام«یزیدیه»که تاسوعا و عاشورا بزرگترین عید اوناست.ازدواج با شیعه کفر محسوب شده و خونش حلال و....این فرقه هنوز وجود داره و پیروانش در جنوب کشور سوریه زندگی میکنن.

ماه محرم می آد خیلی چیزا میاره،خیلی چیزا هم میبره.چند سال پیشا یه خانواده مسیحی توی رشت بودند که هر سال ماه محرم واسه یه پسر پنج ساله که قطع نخاعی بود،مجلس میگرفتن.تا اینکه اون سال پسره شفا میگیره و توی همون مجلس از روی ویلچر بلند میشه و راه میره.الان کل اون خانواده،همه مسلمونن.نمیدونم با چه دید به ماه محرم نگاه میکنین.اما ماه محرم،کربلا،امام حسین(ع)،حضرت اباالفضل(ع)،زینب(س) و...همه و همه میخوان به ما درس بدن.درسایی که آدما باید شعورشو پیدا کنن تا راهشونو پیدا کنن.امام حسین(ع) به سپاهیان ابن زیاد فرمودند:«لقمه حرام قلبهایتان را از سنگ ساخته،حرف حق را نمی شنوید»کیه،اگه بدونه چند ساعت دیگه به طرز فجیعی میمیره،شاد باشه.کیه که دوست نداره یه برادر باوفا مثل حضرت اباالفضل(ع) داشته باشه.درسته که مشیت الهی واقعه کربلا رو رقم زد،اما اگه درایت زینب(س) و امام سجاد(ع) نبود،مطمئنا قضیه به اونجایی که من و شما میدونیم ختم نمیشد و...فراموش نکنیم که بی بی شهربانو(درستش،شهبانو)همسر ایرانی امام حسین(ع) از تبار ماست.خون پاک آریایی تو رگهای ایشون و ائمه بعد از امام سجاد(ع) جریان داره.پس ارادتمون میتونه جنبه ملی هم پیداکنه.با پرچم سبز امام علی(ع)،سرخ امام حسین(ع) و سپید امام مهدی(عج) فردایی بهتر بسازیم.

اصلا آدم مقدس مآبی نیستم،اما دین پژوهی رو خیلی دوست دارم.مخلص کلام،ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند،که ما چیستی این جهان را درک کنیم و بفهمیم که آمدنمان بهر چه بود.دین،قرص مسکن نیست که با آن تمدد اعصاب کنیم ،به آرامش برسیم و یا اگر تاریخ مصرفش گذشت،دورش بیاندازیم.دین جزئی لاینفک از وجود ماست.پس پاره وجودمان را حفظ کنیم و هوشمندانه به کار ببندیم.

همیشه موفق و آریایی باشین.

با تشکر:سوما


 

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

سه شنبه 85 اسفند 15  11:41 صبح

فرض که ترم اولی هستید و قصد دارید که یک دانشجوی معروفی شوید.چه میکنید؟ به دیگران التماس میکنید که جان مادرتان مرا معروف کنید؟ ویا...

ما 7 راه برای این کار به شما معرفی میکنیم که اگر خوب اجرا شود اثر بخش خواهد بود:

1)قیافه وتیپ:اول ازهمه باید تابلو باشید وبه راحتی به چشم بیایید. قیافه و تیپ شما نقش مهمی را ایفا میکنند.اگر پسرهستید،لباس چسبون وکوتاه-کفشهای تندرنگ-دو لیتر ژل و واکس مو و گریس و اینها روی سرتان خالی کنید،حتی اگر به شما نیاید،اما اثرش را می گذارد.اگر دختر هستید،مثل پسرها آزادی عملندارید، اما به واسطه دختر بودنتان بیشتر توی دید هستید.برای این کار یک مانتوی تنگ (آنقدر کهفاصله بین دکمه ها لوزی شود)بپوشید.کوتاه بودن که روی شاخش است. جوراب بسختی در پایتان پیدا شود.آرایش نقش جادویی این وسط ایفا میکند.هرچه غلیظ تر بهتر.آنقدر مواد آرایشی استعمال کنید که اگر کاردک به صورتتان بگیرندحداقل 250من حاصل شود.

2)لحن صحبت: اگر پسرهستید،صدایتان باید بلند،کلفت و گوشخراش باشد.ضمن اینکه صدایتان را باید در گلو بیاندازید.نقل شب نشینی ها باصدای بلند و رسا،همراه با اتفاقات نیفتاده(این قسمت به تخیلافراد بستگی دارد).لهجه برره ای و سرفه های شیر فرهاد گونه توصیه می شود.اگر دختر هستید،تا جایی که میتوانید به مصرف ماست روی آورید تا موجب هرچه شلتر شدن کلامتان شود.لازم به ذکر است که غمیش بیش ازحد مکمل این قضیه است.آنقدر در اینکار افراط کنید که هر جنبنده ای را به حرکت وادارد.

3)گوشی همراه:این کوتاه ترین راه برای رسیدن به معروفیت است.هرچه موبایلتان

گرانتر و بروزتر باشد،باعث بالارفتنشما در رده بندی همکلاسان خود می شود.زنگ

موبایل نیز سریعترن راه برای تابلو شدن موبایل است.هرچه زنگ خیشخراشماتر

باشد،شما را به هدف نزدیکتر میکند.داشتن  messageوBluetooth تازه کمکی بیش ازانتظارمیکند.

4)سیاست:ورود به گروههای سیاسی به محض قبولی در دانشگاه.در این راه بحث سیاسی،کل کل با مخالفین(بویژه استادان)،دفاع از عقاید خود تا سرحد مرگ و اگر

میتوانید انتشار شبنامه و گاهنامه و...

5)همیشه پلاس بودن:در دانشگاه:این روش در بین روشهای قبلی بیشتر طول

میکشد اما ماندگاری آن خارج از تصور است.برای این کار:الف)ثابت ماندن تیپ به مدت طولانی.ب)چاق سلامتی با همه دانشجویان و استادان و بویژه روحانیت وحراست

دانشگاه.ج)سیگار روی لب یا میان انگشتان به صورتی که دود آنمشهود باشد

(در مورد دختران همین برای معروفیت کافیست).حال با موارد

گفته شده کافیست در پردیس(محل اجتماع دانشجویان الاف در حیاط دانشگاه)

به مدت طولانی،به نحوی که با کاردک شما را از زمین جمع کنند،ظاهرشوید.

6)گیر دادن حراست(کار همیشگی حراست دانشگاه آزاد):این روش با تمام راههای

قبل ارتباط دارد،به همین علت ساده ترین راه است.در دانشگاه آزادکافی است با

GFیاBF مشغول لاس زدن باشید.مطمئن باشید که احتیاج به وقت زیادی ندارید زیرا

مامورین محترم حراست حاضربه یراق اند.اما این مطلب در دانشگاه ئسراسری

پیچیده تر است و مستلزم تلاش بیشتر است،چون به روابط افراد و نوعپوشش آنها

کمتر گیر داده می شود.

7)پاچه خواری:ابتدا استادهای دارای این قابلیت راشناسایی کرده تا روی آنهاسرمایه

گذاری کنید.این کاردیر و زود دارد،اما سوخت و سوز ندارد.اول از همه در ردیف اول و

روبروی استاد(هرچه نزدیکتر،بهتر)بنشینید.در کلاسهای مختلط که تعداد جنس

مخالفتانخیلی بیش از شماست،بیشتر جلب توجه میکند.استادانمعمولا نگاه

ویژه ای به جنس مخالفشان دارند،از این فرصت طلایی بخوبیاستفاده کنید.در این میان خرخوانی حرف اول را میزند.دوستی با استاد آن هم از جنس مخالف بشدت جواب میدهد.دانشجویان بسیاری در ترمهای اول به علت بی تجربگی،پاچه استادان محترم

و عزیز و دارای اکرام را که همیشه تاج سر ما بوده اند،زخمی میکنند و کار دانشجویان

 دیگر را کمی سخت میکنند. البته به موهبت کرمهای جدیدی که واردبازار شده است

 که موجب لیز وکریستالی شدنسطح کار می شود،این ناشیگری قابل اغماض است.

دانشجویان گرامی متدهای بیان شده تجربه شده اند و من به شخصه آنها راتضمین

میکنم.اما این مساله رامتوجه شدم که هیچ یک از راههای معرفی شده(بجز راه آخر)

باعث پاس شدن دروس نمی شود.پس به پیشنهاد بنده حقیر راهآخر را انتخاب نموده

 تا هم با معروف شدن بین همکلاسیها نه تنها دروس خودراپاس کنید،بلکه عاملی

برای نمره گرفتن دوستانتان (ترجیحا همکلاسیهای دختر)شوید.

با الهام از: شخصیت واقعی(دوستم مهرداد)

 منابع:

1)دانشجوی موفق  اثر:  ras killer

2)خدمات متقابل دانشجو و پاچه خواری اثر: ras killer

3)اصول پاچه خواری اثر: ras killer

باسپاس: sooooma


 
   1   2      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
جمعه 103 اردیبهشت 7
امروز:   3 بازدید
دیروز:   14  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
آتشی که بر پا شد
سوما آریایی
پسرکی دیوانه که سالهاست 5 سالشه.مادرم میگه:«بچه...هیچ چیزت به آدمیزاد نرفته...این همه سال پسرمی،ولی انگار که هیچ نمیشناسمت» بگذریم...8 ماهگی به دنیا اومدم،هشت ماهم نبود که راه رفتم و توی 3.5 سالگی هم خوندن و نوشتن رو میدونستم.بهره هوشی ام هم 128 هست.خوشبختانه و یا بدبختانه هیپنوتیزم هم نمیشم. بیشتر زندگیمو خوندم و بیشتر از اون نوشتم.چه داستان،چه چامه(شعر)،چه ترانه،چه ویراستاری و چه ترزبان(ترجمه)...هتا(حتی)زمان نادانی و کانایی(جهالت) و جوانی نمایشنامه نوشتم و گاه کارگردانی کردم. تنها چیزی که میتونم درباره خودم بگم اینه که دیوونه زنجیری میهن زیبایم«ایران»هستم...همین و بس...
لوگوی خودم
آتشی که بر پا شد
اوقات شرعی
حضور و غیاب
لینک دوستان
آرشیو
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com