سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آتشی که بر پا شد

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

سه شنبه 85 اسفند 15  1:30 عصر

شاید تو نگاه اول فکر کنین که میخوام خلاصه ای یا نقدی بر رمان«عشق چیز باشکوهی است»اثر«اوریانا فالاچی»(نویسنده زن ایتالیایی)بنویسم،در صورتی که اصلا اینجوری نیست.این جمله برای من بیانگر واقعیاتیه که هیچ وقت نمیشه ازشون فرار کرد که اگه این کار رو بکنیم،فقط خودمونو گول زدیم.واژه«عشق»از اون واژه هاییه که اگه در جای اصلیش قرار نگیره،میشه اونو به بازی گرفت و ازش سوءاستفاده کرد، واژه«آزادی»و«عدالت»هم همینجورن.هر کسی هم تعبیر خودشو از این کلمات داره و دید اون درست یا غلطش به این واژه ها،دنیای اونو میسازه.به قول یکی از دوستان: «عشق مخفف این سه کلمه است:علاقه شدید قلبی».تقریبا کسی نیست که به عشق فکر نکنه.

روزی دوستی از من پرسید:«فرق عشق و دوست داشتن چیه؟»خیلی برام سخت بود که فرق این دو تا رو واسش توضیح بدم،کمی فکر کردم و گفتم:«فرض که تو فلان بازیگر یا ورزشکار رو دوست داری.اگه اون رو در رو کاری بکنه که به تو ضربه شدیدی بزنه و تو رو از زندگی عقب بندازه،بازم اونو دوست داری؟مطمئنا اگه اسکار هم بگیره، برات مهم نیست و اون اعمال زشتش به یادت میاد...اما اگه پدر شدی و فرزندی داری که خیلی اذیتت میکنه،آرامشت رو ازت گرفته.آیا روزی میرسه که ازش دل بکنی؟...» منظورم رو خوب فهمید.

به نظر شما عشق چیه؟چه رنگیه؟کجاست؟اصلا وجود داره؟از دید من عشق وجود داره و بستگی داره به کی باشه.عشق به سه دسته اصلی تقسیم میشه:

1)عشق به خداوند:در واقع این نهایت عشقه و همه ما باید سعی کنیم که در این راه قدم برداریم،چون فلسفه آفرینش انسان همین بود.فقط یاد گرفتیم(البته اگه یاد گرفته باشیم)که صورت و آرنجی خیس کنیم و سر به تکه سنگی و گلی بذاریم و دولاراست بشیم،بدون اینکه بفهمیم،چرا؟میگن:«آخه بهشت و جهنمی هم هست...».گیرم من یه بچه باشم.اگه از ترس کتکهای والدینم بچه خوبی باشم،بهتره یا به خاطر شوق قاقالیلی خریدنهای اونا؟اینجوری خودمو گول میزنم یا والدینمو؟اگه این وسط چیزی به من نرسه مطمئنا سرکشی میکنم.اما اگه والدینم رو بر اساس احترام و علاقه دوست داشتم،چی؟آیا سرکشی من به اندازه قبل هست؟بدون شک نیست.خدای ما اونقدر به ما نزدیکه که خودمونم حالیمون نیست.ما اصلا عاشق خدامون نیستیم.ما خدایی میخوایم که کاری به کارمون نداشته باشه.اگه کسی هم ما رو اذیت کرد،اون قدر عذابش بده که با زجر بمیره.ما خدایی میخوایم که اگه حق رو ناحق کردیم،اگه حلال رو حروم کردیم،از گل نازکتر بهمون نگه و اگه تاییدم کرد،دیگه چه بهتر.ما یه خدا میخوایم که هر چیز خوب و بدی که دوست داریم،بی معطلی،همین الان به ما بده.ما اصلا خدا نمیخوایم،ما فقط یه غول چراغ جادو میخوایم.گاهی اوقات اونقدر سرگرم روزمرگی زندگیمون میشیم که اصلا یادمون میره که خدایی هم هست.خدایی وجود داره که باید عاشقش باشیم.خدایی هست که ثمره نبودش توی زندگیمون به روزمرگی و پوچی منجر شدنه.گاهی اوقات هم از اون ور بوم می افتیم.اونقدر عشق به پیشوایان دینی سرلوحه کارمون قرار میدیم که از راه اصلیمون گم میشیم.فراموش میکنیم که اگه این عشق مجازی به اون نهایت عشق،یعنی:عشق به خداوند،منتهی نشه،فرقی با بت پرستی نداره و کاملا بی ارزشه.باید باورکنیم،اگه عاشقش باشیم،اون از ما عاشق تره...

2)عشق به میهن:پایه و اساس حفظ و پایداری از کیان یک سرزمینه.اگه این عشق نباشه،هیچکی موقع حمله به کشورش،مصمم به جنگ پلیدی نمیره.حالا که به دور و برم نگاه میکنم،کمتر کسی رو میبینم که واقعا عاشق میهنش باشه،به حرف که باشه همه مون توی خالی بندی از هم جلو میزنیم.میگن:«جنگ رو یکی دیگه شروع کرده،ما جورشو بکشیم؟...»کسی نبود به اون شیر پاک خورده ها بگه اگه همونایی که نمیخوای جزءشون باشی و احیانا مسخره شونم میکنی،نبودن،من و تو الان اینجا بودیم؟چند تا کشته دادیم؟چند تا نقص عضو شدن؟البته  اینم بمونه که بی درایتی بعضیا هم باعث بود،ولی همه عشق به میهن،توی جنگ نیست،اما اونجا جاییه که با جون آدم کار داره و جون آدمیزاد شیرینه،قابل بحثه.اگه واقعا عاشق باشیم،از هر طریقی باید این عشق رو ابراز کنیم.چه در عرصه جنگ،چه در عرصه علم و دانش و در عرصه...

3)عشق انسان به انسان:البته اینم به چهار دسته تقسیم میشه:

الف)عشق مرید به مراد:شاید امروزه خیلی کم دیده بشه،ولی قبلا گویا وجود داشته. نمونه مشهورش،مولانا و شمس تبریزی هستن که قصه شو حتما میدونین.

ب)عشق والدین به فرزند:اونایی که پدر یا مادر شدن میدونن که من چی میگم.شاید فرزند از روی نادونی از پدر و مادرش دل بکنه،ولی والدین این کار رو نمیتونن بکنن(البته این به والدینش هم بستگی داره ها)...

ج)عشق خواهر و برادری:این اسمی هست که من روی این مورد گذاشتم و اونو تجربه کردم.شاید از اون دسته آدمایی باشین که خواهر یا برادر نداشته باشین(مثل من که خواهر ندارم)،ممکنه نسبت به کسی(شایدم جنس مخالفتون باشه)این احساس رو داشته باشینکه طرف خواهر و یا برادرتونه.واقعا احساس زیباییه.بدون نسبت خونی یا هر چیز دیگه ای،همه چیزت میشه...همونی که میخوای.گر چه واسه خیلیها این روابط تعریف نشده است.اما اگه بجا و بدون هیچ گونه خودخواهی باشه،واقعا تجربه دلنشینیه...

د)عشق عاشق و معشوق:اصلیترین بحث ما توی این مقاله همین مورده.عشقی که قاعدتا باید به ازدواج ختم بشه.اینکه ما چه تعبیری از عشق داشته باشیم،واقعا مهمه و تاثیر مستقیمی روی زندگی پس از ازدواجمون داره...

خانواده،خشت اول هر جامعه ایه و ما با بنیان گذاشتن یه خانواده خوب میتونیم به جامعه مون کمک کنیم که میگن:«قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود»اما برای بنیان این بنایی که مطمئنا باید استوار باشه تا از هم نپاشه،چی کار باید بکنیم؟چیزی که لایه های زیرین خانواده رو محکم میکنه شناخت از طرف مقابله.واقعا جالبه که پس از ازدواج دو انسان با دو طرز فکر متفاوت کنار هم زندگی میکنن.اگه درایتی پشت اعمال و رفتارشون نباشه،هیچ امیدی به اون زندگی نیست.شناخت این نیست که بدونیم همسرمون از سنفونی 7 «بتهوون»خوشش میاد یا سنفونی 14 «موتسارت». شناخت این نیست که بدونیم همسرمون از فیلم«طالع نحس»خوشش میاد یا «تایتانیک».مهم اینه که حالات کلی روحی اون رو بشناسیم و مطابق اون عمل کنیم.

علت بسیاری از اختلافات در حیطه زناشویی،تحریفات شناختی،سوءتفاهمات، شخصی سازیها،تعصبات و داشتن انتظارات خلاف واقع از همسر هست.نباید همیشه فکر کنیم که ما منطقی و طرف مقابلمون غیر منطقیه.گاه لازمه حق رو به اون بدیم. شناخت سبکهای مختلف عشق ما رو به رسیدن به مرحله درستی از عشق، راهنمایی میکنه و به ما میگه که چه رابطه ای رو میخوایم تعریف بکنیم.

اما همه زندگی عاشقانه،دوستت دارم و فدات میشم و از این حرفا نیست.منظور از عشق مالیخولیا نیست که مایه عذاب خود و هم دیگران بشیم.باید تعهد و صمیمیت رو چاشنی اون کرد و در کنار عقلانیت به عشق رسید.ما از دنیای واقعی حرف میزنیم.زن و شوهر نیازمندی هایی غیر از مادیات و حتی عشق دارن.دنیایی که توی اون آدما گاهی از زندگی خسته میشن،گاهی دلشون میخواد تنها باشن و گاهی اوقات هم میخوان که یه هم صحبت و یه همراه داشته باشن.من عشق رو به 7 دسته تقسیم کردم(گر چه معتقدم که همه اینایی که بیان میشه عشق نیستن):

1)علاقه مندی:در این مورد صمیمیت وجود داره ولی تعهدی وجود نداره.مثال واضح اون دوستیهای قبل از ازدواجه که ممکنه چند تا باشه ولی به ازدواج ختم نشه.

2)دلباختگی:همون عاشق شدن توی نگاه اوله.این مورد عموما اونقدر عقلانی نیست که به یه رابطه صمیمی و متعهد منجر بشه.

3)عشق تهی:که اصلا عشق نیست.تعهد بدون صمیمیته که اصلا ارزش نداره و فقط منجر به طلاق نمیشه.در این مورد،زندگی بسیار کسل کننده است و فقط به دلیل اعتقاد نداشتن به طلاقه که اون زندگی دوام داره.

4)عشق رمانتیک:رابطه ای صمیمی،بدون عقلانیت و عموما یک طرفه است که تعهدی هم توی اون وجود نداره.

5)عشق ابلهانه:من اسم این مورد رو فیلم هندی میذارم.چون توی این مورد،دو طرف،دیوانه وار همدیگه رو دوست دارن ولی بدون هیچ شناخت و دلیلی.این مورد اصلا پایان خوشی نداره.

6)عشق رفاقتی:که از اون به عنوان عشق افلاطونی هم یاد میشه.این مورد،نسبت به موارد قبلی پایداری بیشتری داره.گر چه این مورد،صمیمیت و تعهد رو توامان داره ولی باید توجه داشت که روابط زناشویی به این دو ختم نمیشه.مسایل دیگه ای هم هست که به استحکام زندگی کمک میکنن،گر چه اصلا به چشم نمیان.

7)عشق کامل:در این مورد علاوه بر صمیمیت و تعهد،مسایل پیدا و پنهان زندگی هم موثره(که من نمیتونم اسم ببرم) و با شناخت کامل و هم اندیشی و علاقه واقعی به وجود اومده.امیدوارم که ما از این دسته باشیم.

و حالا یه داستات کوچولو«...ظهر بود.چند دقیقه ای میشد از خواب بلند شده بودند. دیشب بعد از عروسی،بدون اینکه به کسی خبر بدهند،به شمال رفتند.مثلا ماه عسل آمده بودند.پسرک از دستشویی بیرون آمد و دخترک دنبالش آمد تا او را به سر میز ناهار ببرد.پسرک روی صندلی در آشپزخانه نشست.دخترک برایش مقداری عسل آورد.پسرک،دخترک را روی پایش نشاند و گفت:«تو خودت عسلی...من تو رو میخوام...»دخترک با اطمینان خاطری گفت:«من بهت افتخار میکنم...»سپس با هم و چشم در چشم هم گفتند:«فقط مرگ ما رو میتونه از هم جدا کنه...»(بعدشم کلی اتفاقات زن و شوهری افتاد که نمیتونم بگم)

دو سال بعد،طلاق حکم مرگ را برایشان داشت...

داستان دلچسبی نبود،ولی خیلی اتفاق میفته.دلیلش هم هر چیزی میتونه باشه. احساساتی بودن،هوا و هوس،نداشتن شناخت از طرف مقابل و...تا حالا به این جمله فکر کردین:«یه زمانی عاشقش بودم ولی الان نه...»فکر میکنم با من هم عقیده باشین که اون از همون اولش عاشق نبود.آیا با هم اندیشی و یه رابطه درست و عقلانی،نمیتونیم به این مساله برسیم؟در انتخابمون،باید به این اندیشید که ما چی از ازدواچ میخوایم؟ازدواجی که به عشق ختم نشه به هیچ دردی نمیخوره.اینکه صرفا به چشم و ابرویی و ناز و غمزه ای جواب مثبت بدیم،پایان خوشی نداره.چون چیزی که ناپایدار و نسبیه،ملاک خوبی واسه انتخاب نیست.خیلی وارد جزییات نمیشم که خودتون خیلی بیشتر از من میدونین.فقط در پایان میتونم بگم:«زن جماعت بلاست،الهی هیچ خونه ای بی بلا نباشه...»


 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
چهارشنبه 103 اردیبهشت 19
امروز:   1 بازدید
دیروز:   8  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
آتشی که بر پا شد
سوما آریایی
پسرکی دیوانه که سالهاست 5 سالشه.مادرم میگه:«بچه...هیچ چیزت به آدمیزاد نرفته...این همه سال پسرمی،ولی انگار که هیچ نمیشناسمت» بگذریم...8 ماهگی به دنیا اومدم،هشت ماهم نبود که راه رفتم و توی 3.5 سالگی هم خوندن و نوشتن رو میدونستم.بهره هوشی ام هم 128 هست.خوشبختانه و یا بدبختانه هیپنوتیزم هم نمیشم. بیشتر زندگیمو خوندم و بیشتر از اون نوشتم.چه داستان،چه چامه(شعر)،چه ترانه،چه ویراستاری و چه ترزبان(ترجمه)...هتا(حتی)زمان نادانی و کانایی(جهالت) و جوانی نمایشنامه نوشتم و گاه کارگردانی کردم. تنها چیزی که میتونم درباره خودم بگم اینه که دیوونه زنجیری میهن زیبایم«ایران»هستم...همین و بس...
لوگوی خودم
آتشی که بر پا شد
اوقات شرعی
حضور و غیاب
لینک دوستان
آرشیو
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com