• وبلاگ : آتشي كه بر پا شد
  • يادداشت : يک دعواي کوچولو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهسا 
    سلام دعواي جالبي بود اتفاقا اين مشکل براي من پيش اومد همون سر پسر خالم اما چون همسرم رو خيلي عصباني کردم کتکم هم زد ولي من با همه اين ديوونه بازي هاش به دنيا نميدمش عاشقشم آخه همسرم به خاطر من تا دم خودکشي هم رفته باور کنيد راس ميگم آخه خانواده هامون با ازدواج ما مخالف بودن .
    طعم اون لبش توي بيمارستان به خاطر اين دعوامون از يادم نميره هيچ وقت.
    + محمد 
    سلام قصه قشنگي بود . ولي تضييع حقوق شرعي طرفين ناديده گرفته شد. با قهر و آشتي کردن نا محرم ? محرم نميشه .
    دعايم نثارتان خطر هميشه ار شما دور باد .
    + فاطمه 

    موفق باشييييييييييييييييييييد

    پايان داستان راسته اما درست نيست..

    پايان يافتن دعواها با سرپوش گذاشتن روشون كاريه كه گمان ميكنم همه ما بهش عادت داريم عادتي نادرست و ترك نشدني..

    روشن نميشه كه آيا ديدگاه فرزاد جايه جا شده يا زن راضي شده مرزي براي ْآينده هم روشن نشده واين دشواري امروز بسياريست از دوست تا زن وشوهر..

    من گمان مي كنم ديدگاهامون بايد روشن باشه تا بتونيم در كنار هم باشيم .دوطرف بايد به روشني بدونند كه از هم چي ميخوان وچرا؟نبايد گذاشت تا دعوا پيش بياد سپس ببينيم سر آغازش از كجا بوده.وزماني كه دعوا پيش اومد نبايد تنها با پوزش خواهي كوشش كرد كه چيزي باز نشه.منطقي نيست كه دو طرف سخنشون رو نگن وبه يه نتيجه ي روشني نرسن.

    ..

    + آيدا 

    نميدونم ميخواستي ماجراي خودخواهياي مارو مطرح كني يا اعتمادهاي نا اعتماد به خاطر دشواريهاي ما با خوستن ....توانايي آدما در تسلط به خودشون ..مزايا و قشنگي يه همدلي كه حتي اگه توش بحثيم باشه قابل حله وگستره ي نامتاهي ه همدلي كه خيلي پس از اينها زماني كه دست كم آموختيم چگونه كنار هم درست زندگي كنيم و سپس سازگاريها رو مينمايد...بهر حال هر چه بود...

    دير زماني است من و
    آدمها در انديشه ي كنار آمدنها و مفهوم زندگي جمعييم

    عجب داستان درازي است.دير بازي است......

    + بانو 

    سلام ،

    خوب بود و ساده .

    اين چه تم دپرسيه ...چرا مشكي داداشي؟

    ......................................................................................................... .................................................................................................. .................................................................................
    + مجيد موذني 

    دعوا بدهههههه...!!

    نچ نچ نچ...!

    + رضا 

    سلام

    چطوري خوبي اين که تنها يه کم از نمکاي زندگي بود

    من با شناختي که از تو داشتم و اسم اين نوشته منتظر يه شيشه فلفل بودم

    ولي زيبا بود و جذاب

    خوش و خرم باش

    دوست هميشگي تو رضا

    + كلاغ سفيد 

    خدا رو شكر كه داستان رو تموم كردي. وگر نه معلوم نبود كار به كجاها كه نميكشه!!!!

    قشنگ بود.

    مثل هميشه زيبا بود سوماي عزيز ... شاد باشي

    درود

    كليشه اي بود سوما جان اما قشنگ بود