• وبلاگ : آتشي كه بر پا شد
  • يادداشت : گفتگو با سايه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رضا 

    سلام

    بر عزيز دل كه به من از برادر نرديك تره

    خوبي سوما جان ؟

    نميدامننم در اين قلم تو چيست كه من را اينگونه سحر مينمايد

    هر كلام تو مرا آشناييست چيزيست ديرين انگار مرا ميربايند

    از اينكه كسي اينگونه در دنيا به يادمه به خود ميبالم

    در مورد هم خونه ايت احسان خودت نظر من را در اين مورد ميداني

    من هميشه ميگفتم و ميگم آدم همون گونه باش رفتار ميشه كه اون رفتار ميكنه البته نميگم تو هم به همون بد دهني و بدي اوني ولي وقتي اون ميخوا با تو دردو دل كنه تو اينگونه رفتار ميكني انتظار نداشته باش اونم با تو دردو دل كنه

    ياد اون بحثه داغ و شيرينه گوش و راديو تو پارك دانشجو بيفت روز يك شنبه عصر در هوايي خوب زير آفتاب من و تو پياده چه حالي داشتم ديگه مثل اون برام پيش نيومد

    و اما اصل ما جرا من مخالف آنتي بودن نيستم بايد قبول كني كمي نسبت به اين قضايا بد بين و سخت گير شدي نه !

    و خودتم شايد بدت نمي ياد وگرنه يك هزار راه براي پيش گيري هست كه اگه نميخواي پيش نياد

    ولي ميدوني كه نظر من چيه ؟

    شايد الان اين حرفم كمي مزحك باشه چون به قول پيامبر كسي كه خودش رطب خورده9 نميتونه ديگران رو منع كنه

    ولي بازم اين حرفه هميشمه چه امروز چه فردا :كمي سعي كن همون جور كه لگوي نازت از سياهي درومد و سفيد شد ديدتم به اطراف روشنو سفيد شه

    خوشنود باش و بدان قلبي اينجا هميشه به ياد تو هست و فراموشت نميكنه

    همون جور كه تو كلوبم گفتم به اميد بازگشتي شادان و خرم

    دوست دار تو رضا