سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آتشی که بر پا شد

نوشته شده توسط:   سوما آریایی  

سه شنبه 85 اسفند 15  1:1 عصر

و حالا اصل قضیه...بعد از مدتها بدقولی به عهد خودم وفا کردم و میخوام این بار شعر «تکرار»خودمو بذارم.این شعر مال شونزده سالگیمه.زمانی که توی اوج نیهلیسم و پوچگرایی به سر میبردم.صادق هدایت و فرانتس کافکا و میلان کوندرا و از این جور چیزا میخوندم.یادمه که تابستون همون سال بانو داشت کتاب «عشق سالهای وبا،اثر:گابریل گارسیا مارکز»رو میخوند و به من میگفت:«کی میگه که سگ باوفاست، من که میگم نیست، چون...»همون موقع من داشتم «مسخ،اثر:فرانتس کافکا»رو میخوندم.البته،الان که از اون حال و هوا تا حدود زیادی اومدم بیرون،اما صادق هدایت یه چیز دیگه ست. تازگیا یه کتاب ازش خوندم،به نام«هومن زندیسن»در رابطه با اصول زرتشتی و این جور چیزاست.جای همتون خالی،کلی حال داد.دیگه سرتونو درد نمی آرم.اینم شعر «تکرار» من که بدون ویرایش واستون میذارم.آخه واسم یه دنیا خاطره ست.همه اشکالاتشو قبول دارم.خوشحال میشم گوشزد کنین.

تکرار

تو از پونه و من از مار بدم می آید

من پیش تو ام،از انکار بدم می آید

همه عمر دویدم از پی او

ای دریغا،از بوسه یار بدم می آید

باغ تنهایی من چون قفس است

دریغا که من از در و دیوار بدم می آید

گلایه در زندگی چون پیچک است

از پیچک زشت بر سپیدار بدم می آید

دوست دارم ببویم گل را

فریاد بزن،از خار بدم می آید

به باغ مهربانی که رفتیم بگو

که من از هر چه تبردار بدم می آید

گوی به او که مرا ز چه می ترسانی

که من از این همه اخطار بدم می آید

می دانی که من دوست ندارم شب را

بد رنگ است و بسیار بدم می آید

دلیلش عمق سیاهی هاست

من از این همه اشرار بدم می آید

هر چه بدی بود گفتند ز ما

می گویم که من از این کار بدم می آید

مکرر شد بدی در شعر تنهایی من

راستی این بگویم که ز تکرار بدم می آید

                                                    «آبان 78»


 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
شنبه 103 اردیبهشت 15
امروز:   13 بازدید
دیروز:   14  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
آتشی که بر پا شد
سوما آریایی
پسرکی دیوانه که سالهاست 5 سالشه.مادرم میگه:«بچه...هیچ چیزت به آدمیزاد نرفته...این همه سال پسرمی،ولی انگار که هیچ نمیشناسمت» بگذریم...8 ماهگی به دنیا اومدم،هشت ماهم نبود که راه رفتم و توی 3.5 سالگی هم خوندن و نوشتن رو میدونستم.بهره هوشی ام هم 128 هست.خوشبختانه و یا بدبختانه هیپنوتیزم هم نمیشم. بیشتر زندگیمو خوندم و بیشتر از اون نوشتم.چه داستان،چه چامه(شعر)،چه ترانه،چه ویراستاری و چه ترزبان(ترجمه)...هتا(حتی)زمان نادانی و کانایی(جهالت) و جوانی نمایشنامه نوشتم و گاه کارگردانی کردم. تنها چیزی که میتونم درباره خودم بگم اینه که دیوونه زنجیری میهن زیبایم«ایران»هستم...همین و بس...
لوگوی خودم
آتشی که بر پا شد
اوقات شرعی
حضور و غیاب
لینک دوستان
آرشیو
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com