• وبلاگ : آتشي كه بر پا شد
  • يادداشت : يک روز تا شب
  • نظرات : 2 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    مي خوايي مثل بقيه ازت بيخود ازت تعريف كنم سوما ........

    در ضمن سوما هم اسم دختر هم اسم پسر

    اگه مي خوايي واست از تاريخ منبع بيارم

    ولي بيشتر روي دختر ميزارن

    من دوست ندارم بيخودي زير بغل يكي هندونه بزارم .........

    تارنما جايي كه بتونيم هم ديگه رو ارتقا بدم نه گول بزنيم

    واسه همين روي نوشتت مثل بقيه نظر مي دم

    درود سوما جان

    واي كه چقدر قشنگ بود

    تو احمد عزيزي و جلال احمد را مچاله كردي در جيبت گذاشته اي ......

    تو خيلي خوب مي نويسي

    به ما هم سر بزن

    درود سوماي گرامي:

    متاسفانه بارها سر زدم اما مطلب جديدي ازتون نديدم.اتفاقي كه نيفتاده؟

    پايدار باشيد.

    فروغ ف

    به نام خداوند سياهي ها و سپيدي ها

    درود بر تو دختر پارسي

    دمت گرم

    دمت 20

    دمت ويژ ويژ هندا

    دمت بوق تريلي

    دمت منقل وافور

    تو چرا اينقدر سياه مي بيني به خدا زندگي طرف سپيدي هم داره ...

    شاد زي با سيه چشمان شاد

    كه جهان نيست جز فسانه و باد

    اين حرف رودكي كور مي گه ، وقتي كور شد كه هنو نمي دونست چشم سياه چيه ! تو چرا غمگيني گل من...

    جهان مجيز حضور ما را مي گويد

    اگه همه زشتي پس وظيفه من چيه ؟

    وظيفه من اينه كه جهان رو جاي بهتري براي زندگي بكنم

    سلام

    چطوري عزيز دل برادر

    من اين نوشته زيبات رو براي 5 بار خوندم

    خسته شدم نميخواي بياي و يه چيز جديد واسمون بزاري

    منو كه ميشناسي هميشه واسه نوشته هات بيتابي ميكنم

    و هر روز يه سري ميام اينجا ببينم اومدي يا نه

    منو با نوشته جديدت خوشحال كن

    خوش باش و شاد زي

    رفيقت رضا

    درود

    باز هم مثل هميشه زيبا

    + كام 
    درود سوما جون اميدوارم شاد باشي راستي وبلاگتو ديدم مطالبش خوبه يه چيز رو مدنظر داشته باش اونم اينه كه قالبتو عوض كن تا از اين قشنگ تر بيشه راستي تو چرا تو قالب وبلاگت وقت شمار براي اذان گذاشتي و چيزاي ديگه نميدونم ممكنه كه من نادرست بيانديشم خوب پوزش اما قالبشو عوض كن بدورد دوست من من زرتشت _لاو هستم

    سلام به سوماي مهربونم .

    متن زيبايي بود . اگه يادت باشه اون بار گفته بودم كه استفاده از واژه هاي ناآشنا كمي اذيتم مي كرد ولي اين نوشته در عين اين كه از اين واژه ها استفاده كرده بود باز صميميت و رواني خود را از دست نداده بود و سادگي سوماي 5 ساله ي من در آن موج مي زد .

    مي دوني ، اين داستان يا شرح خوابه تو نشون مي ده كه آدم با برنامه اي هستي و براي روزها و سالهاي آينده زندگيت برنامه هاي جامعي داري .برام خيلي جالبه . ديشب داشتم همراهه داداشي اميد تو پارك قدم ميزدم و حسابي تو فكر بودم . يهو يه چيزي تو سرم جرقه زد كه چه به روزه اون بانوي پرشور اومد كه لحظه اي از برنامه و اميد و طرح ،فكرش آروم نمي گرفت .فكر كردم به برنامه هايي كه سابقا براي سالهاي جواني وميانسالي و حتي پيري خودم داشتم و هزاران رنگ ،هزاران شور ،هزاران طرح در من دويدند .

    به الان خودم نگاه كردم و گفتم ...هي دختر چه بلايي به سرت اومده؟ پس تو چي ؟ پس بانو چي ؟ و با خودم فكر كردم يادم باشه اينقدر تو زندگي حل نشم كه يه روزي به خودم بيام و ببينم ديگه مرزي بين بانو و چيزها و آدمهاي اطرافش نمونده ... تو مي فهمي چي مي گم . دلم تنگ شد ... دلم براي خودم و همه فكر ها و برنامه هام تنگ شد ...دلم براي ديونه گي كردن هام براي بي خوابي كشيدن ها براي يك الهام كوچك ،يك شعر يك احساس ،تنگ شد ...دلم خواست برم سفر ...دور ه دور يه جايي كه بشه بدونه اينكه فكر كنم كارمنه فلان شركتم ، همراه اينم و فرزند آن و ...به خودم فكر كنم . آه چه دلتنگي غريبي بود ... مي فهمي همه ي ما ادمها در روح تنهاييم ... در روحمان مي خواهيم كه تنها باشيم . كم پيش مي آد كه روحه هم كوكي پيدا بشه و با لرزش يكي ديگري هم بلرزه . خيلي كم پيدا مي شه ولي ميشه . اونوقت بدونه اينكه حل بشي با همه ي خودت با همه ي آرزو هات حضور داري و ميبيني كه روح تنها و آرزومند ديگري هم هست . تو بودي و او بود هر دو تنها اما ديگر اين تنهايي نمي آزردت .

    بگذاريد باد هاي اسمان در ميان شما به رقص درايند.
    به يکديگر مهر بورزيد اما از مهر بند مسازيد.

    بگذاريد که مهر درياي مواجي باشد در ميان دو ساحل روح هاي شما

    جام يکديگر را پر کنيد اما از يک جام منوشيد.

    از نان خود به يکديگر بدهيد اما از يک گرده نان مخوريد.

    با هم بخوانيد و بر قصيد و شادي کنيد، ولي يکديگر را تنها بگذاريد،

    همانگونه که تار هاي ساز تنها هستند، با ان که از يک نغمه به ارتعاش در مي ايند.

    دل خود را به يکديگر بدهيد ، اما نه براي نگه داري

    زيرا که تنها دست زندگي مي تواند دل هايتان را نگه دارد.

    در کنار يکديگر بايستيد اما نه تنگاتنگ:

    زيرا که ستون هاي معبد دور از هم ايستاده اند

    و درخت بلوط و سرو در سايه يکديگر نمي بالند.

    آره ، يه روزي من هم از تنهايي آزرده بودم ولي حالا چقدر بهش نيازمندم . به چشم دوختن در چشمهاي خودم . به خيره شدن در تنهايي جانم و به آنچه كه مي خواهم و مي توانم باشم .

    حالا ذكر مي گويم : انسان تنها آمده و تنها ميرود ...تنها امده...تنها ميرود ...تنها ...تنها .

    اميدوارم سيمه هم كوكي بيابي كه با زخمه ي نغمه ساز زندگي از روح شما ، -دو تن كه چون دو سيم كنار هم ايستاده اند اما در هم نپيچيده اند -شيرين ترين ترانه ي هستي برخيزد .

    اميدوارم و مطمئن .

    بيشتر باش و كمتر نباش مهربانم .

    + رضا 

    سلام

    خوبي عزيز

    نوشته يا بهتره بگم خواب زيبايي بود

    نميدونم چي بگم كه در انتهاي اين خوابت ناگهان خشكم زد بسان انكه به برق شهر وصل شده باشم

    طبق عادت براي درك بيشتر مطالب خود را بجاي تو گذاشته بودم و سعي در درك كامل صحنه ها (كه در نوشته هايت برايم هميشه تصويريست) داشتم

    كه ناگهان خودت ميدوني ياد چه چيزي افتادم و حالم چگونه شد حتي اون مشت رو هم (البته با اجازه و رعايت حق كپي رايت ) زدم .

    ولي از اين ها بگذريم داستان جالب و پر معنايي بود وحتما سلام اين كارمند كوچكت رو به مادر بزرگوار و آرش همكار و سرور ما و همچنين به بانو خواهر عزيزت برسون

    و يادت نره فردا يه جلسه با حضور بعضي از برنامه نويساي برترمون داريم ساعت 15:00 ميبينمت

    باي باي