• وبلاگ : آتشي كه بر پا شد
  • يادداشت : آرمانشهر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بانو 

    آه ‍، اگر آزادي سرودي مي خواند

    كوچك

    همچون گلوگاه پرنده يي ...

    همچون زخمي

    همه عمر

    خونابه چكيده

    همچون زخمي

    همه عمر

    به دردي خشك تپيده...

    آه ‍، اگر آزادي سرودي مي خواند

    كوچك

    حتي كوچكتر

    از گلوگاه يك پرنده...

    + Rezghel 
    سلام به عزيز دل برادر.
    نوشته هايت مانند هميشه مرا شگفت زده كرد!
    من براي اين يادداشت دوست دارم داستاني را برايت باز گو كنم .
    پس اين داستان از من بشنو:
    روزي من نيز در همين شهر (اراك) بوده ام و در اين آرمانشهر كه تو آن را ويران ميپنداري بزرگ شده ام .
    اين آرمانشهر را خود خراب كرديم با ندانم كاري با افتخار به كارهايي كه ارزش نيستند و توجه نكردن به استعداد هاي اين مرز و بوم !
    دوستي ميگفت که اگر من و تو براي اين مملکت و آبادي آن تلاشي نکنيم از دژخيمان چه انتظار است ؟
    خود ميداني من نيز مانند تو دانشجويم و اين ها (زشتي ها)را همه ديده ام ولي من در اين دوران عشق هاي پاک را نيز ديدم !.
    ايثار و جان فشاني براي مرز و بوم را ديدم . نميخواهم با تو مخالفت کنم يا بگويم انچه تو گفتي وجود ندارد ولي آن همه ما جرا نيست .
    اگر همان قضيه ترکمن چاي کمي ننگين تر بود اکنون تو بجاي "خامنه اي رهبر است ." بايد ميگفتي :"ياشاسون حيدر علي اف" !
    و اگر الان مسلمان نبودي مثلا بجاي قران بايد اوستا ميخواندي ولي خدا که يکي است و تنها نوع تشکر از نعماتش متفاوت است .
    بايد واقعيت هايي را مانند جوانان بي هدف و قوقاي فساد در مملکت را پذيرفت .
    من نيز با تو هم صدا هستم که اين راه برخورد دولت مردان با مشکلاتي از قبيل حجاب و بنزينو بقيه مسائل صحيح نيست .
    ولي چه ميشود کرد من و تو جوانان اين مملکت با دست روي دست گذاشتن يا هاي و هوي کردن چيزي را نميتوانيم تغيير دهيم .
    پس بيا با هم و دست در دست هم دهيم به مهر ميهن خويش کنيم آباد .
    و اما در داستان قبلي ناليدي ز اينکه خواهري نداري خوب اين را از من به نصيحت بشنو چون خواهري نداري محبت هاي سپيده دمان که الحق براي تو خواهري کرده براي تو شيرين است قدر اين خواهر را بدان که بسيار کمياب است .
    و عشق اين نعمت که خدا در انسان نهاده که ما را در انجام کار هايي استوار نمايد ولي ما از آن بازيچه اي ساخته ايم !
    مگر نه که انسان ابتدا تا انتهاي دنيا عشق الهي را هميشه با خود دارد مگر اين نيست که ما همه عاشق مادر و پدر خوديم ؟
    پس چرا اينک عشق را به بازي ميگيريم و چيزهاي بي ارزشي مانند پول و جاه و مقام و زيبايي هاي زود گذر را عشق ميناميم ؟
    در آخر از من اين را قبول کن که اين همه سياهي که تو به تصوير ميکشي نبايد مانع ديدن روشنايي ها شود .
    باشد روزي که ما به اين آرمانشهرمان بباليم و آن را از شر آفات دور نگاه داريم .
    هميشه و هر جا هستي چه من بودم که پيش رفتت را ببينم يا نبودم تو خوش و خرم باشي و به اين بازي هاي زندگي لبخند بزني نه آنها ترا از ادامه راه مايوس کنند.
    خوشنود باش.
    دوستدار تو رضا !

    درود

    باز هم نوشته هات مرا به گريه انداخت

    وبلاگ قبليم رو حذف كردم اين وبلاگ جديدم بهش سر بزن

    خوشحال ميشم

    به قول داداشيه من :

    چوپان ني لبك را آويزان كرد

    گوسفندان تكنو مي زنند